رمان درتلاطم تاریکی98

fati.A fati.A fati.A · 1404/4/14 17:54 · خواندن 3 دقیقه

بی حوصله دستگیره رو گرفتمو درو بازکردم
خمار به فردی که رو به روم بود چشم دوختم

 

_بله

 

همین که برگشت سمتم
چشام از تعجب گرد شد
ارکان بود
این موقع شب
اینجا چیکارمیکرد

نگاهش که بهم افتاد
جاخورد
این رو به وضوح دیدم
نگاه خیره اش سرتاپامو رصد میکرد

حرفی نمیزد

وقتی دیدم قصد ندارهه حرف بزنه

دستمو جلو صورتش تکون دادم بالاخرهه 
_هوییی...حاجی کجاسیرمیکنی...اینجا...این...موقععع..شببببب جلودر خونه...ی..من...چیکـــاررر...داری

 

هنوز خیره خیره نگام میکرد که با لبای اویزون شونه ای بالا انداختم 
حتما کاری ندارهع خب
اومدم تو روش دروببندم که پاشو گذاشت لای درو تا به خودم بیام اومدتو دروپشت سرش بست ،گیجاز حرکت یهویش مات 
نگاش میکردم
فاصله امون کمتر از چندسانت بود
خیره توچشای خمارم لب زد
 

_این چه وضع لباس پوشیدنه،اگه بجای من یه غریبه ی حرومزاده پشت دربود میخواستی چه غلطی کنی،هان،خیلی تو نخ کیری اینجوری اومدی استقبالللل

 

لبام از شنیدن حرفای مضخرفش کش اومد


با انگشت دوسه بار زدم به سینه اش


_تو الان ..رومن...غی..غیرتی..شدیی...ارع..ارعع گوگولی...

اخمی کردوموچ دستمو رو هوا گرفت
 

_منوببین نکنه مستی تو...هوف گندش بزنن،بوی گندش همجارو‌برداشته چطور نفهمیدم...

 

همچنان برو بر مظلومانه نگاش میکردم

 

_چقد کوفت کردی،به این حال افتادی

 

_.....

 

_باتواممم لال شدی

 

 

پلکی زدم،حرفی برای گفتن نداشتم

چشای خوشگل به رنگ شبش عقلو هوش نیمه هوشیارمو برده بود

همچنان خیرهه نگاش میکردم
که یهو دست بردو کمرمو چنگ زد
تا بفهمم چیشدهه چسبوندتم به دیوار

 

_اینجوری نگام نکن لامصب،یوقت یه کار دستت میدم بیا گندشو جمع کن...

 

چنگی به موهاش زد
 

اومد ازم فاصله بگیره که دستشو گرفتم
 

_چی میـــشـــه..مثلا...میـــخوای...چیکار....کنییی

 

باکوبیده شدن لباش رولبام ساکت شدم
نمیفهمیدم دارهه چه اتفاقی میوافته فقط
خیس شدن بیش از حد لبامو مکیده شدنشونو حس میکردم

چیزی تودلم تکون خوردو گرمای شدیدی زیر دلم پیچید
بی اراده  تن داغموبه بدنش فشوردم
که عمیق تر از قبل لبامو به دهن گرفتو محکم لیسیشون زد
اه غلیظم بین لباش خفه شد
بدون اینکه کنترلی رو خودم داشته باشم
دستامو دور گردنش حلقه کردمو اینبار من لبای گوشتیو خواستنیشو به دهن گرفتم
همراهیمو که حس کرد زبونشو فرستاد تو دهنم
بی معطلی مک عمیقی به زبونو لباش زدم
نامحسوس بدن داغمو‌ به تن عضله ایش میمالیدم
که دستاش زیر باسنم حلقه شدو با یه حرکت بلندم کرد
به سمتی که احتمال میدادم کاناپه بود رفتو منو روش خوابوند
بازی لبامون همچنان ادامه داشت
همینکه تنم رو کاناپه قرار گرفت
تن داغشو روم کشیدو عمیق تر لبامو بازی داد
نفس کم اوردم که بالاخرهه لباشو از لبام فاصله داد

چشامو که بازکردم
نگاهم به چشای خمارش افتاد
با شهوت تک تک اجزای صورتمو از نظر گزروند
حرکتی نکرد
که اروم دستشو گرفتمو  گذاشتمش رو سینه ام
چشاشو با لذت بستو فشاری به سینه ام داد
اه ارومم مجوزی بود برای ادامه دادن کارش


بدون مکث خم شد سمتم
قفسه ی سینه ام از شدت هیجان بالاپایین میشد
بدجور توآتیش شهوتو خواستنش میسوختم
چشام بزور بازبود

زمزمه ی ارومش رو شنیدم که گفت
 

_چقد به یاد اینا... زدم،لعنتی دلم میخواد تا صبح از خجالت این لیمو امانیات دربیام

 

با قرار گرفتن لباش از رو لباس  رو سینه ام
اهوناله ام بلند شد
لعنتی
هنوز هیچکاری نکرده من داشتم ارضا میشدم
 

دستشو جلو اورد تابمو بالابزنه که

چشام بی اونکه بخوام روهم افتادو دیگه چیزی نفهمیدم