رمان در تلاطم تاریکی(رمان صحنه دار)

رمان در تلاطم تاریکی(رمان صحنه دار)

با بالِ شِکَسته پَرکِشیدَن هُنَر است!🕊 ️

رمان درتلاطم تاریکی133

fati.A fati.A fati.A · 20 ساعت پیش ·

باصدای زندایی حواسم معطوفش شد
 

_خیلی خب مادر من برم توام لباساتو...

 

مکثی کرد با چشای ریز شدهه بهم خیره شد 
نکنه شک کرده باشه

وای نه

_گردنت چیشده

با حرفی که زد
حس کردم قلبم اومد تودهنم
خدایا حالا چه جوابی بهش بدم
باتته پته گفتم
_کجام

جلو اومدو قسمتی از گردنم رو لمس کرد
 

_اینجات،خیلی بد کبودشده

فاک
گردنم کبودشده بود
پس چرا ندیدم
دستی رو قسمتی که اشاره کرد کشیدم
_اها تازهه یادم افتاد دیشب پشه نیشم زد،حتما بدزدهه کبود شده

زندایی اهانی زمزمه کردوبحث روخاتمه داد
این اهان گفتنش همون معنای خرخودتیو میدادچرا که لحنش پراز کنایه بود


با رفتن زندایی حرصی به سمت حموم رفتمو درو بدون زدن بازکردم
اومدم بتوپم به ارکانو‌کل حرصمو سرش خالی کنم
که بادیدن چشای بسته و سرکج شده اش ساکت شدم
خدای من خوابش بردع بود
چقد مظلومانه خوابیده بود،دقیقا مثل بچه ها

لبخندکوچیکی رو لبام نقش بست
درسته هیچ‌ اعترافی ازش نشنیدم ولی خودمم میدونستم چقد این پسرکوچولوی لجبارومغرورمو دوس داشتم
جلورفتم دستمو بین موهای فرش فرو کردم
ارومو ملایم نوازشش میکردم که تکونی خورد
ملایم صداش زدم
_ارکان،بلندشو باید بری تادوبارهه زندایی نیومده

خوابالو چشاشو بازکرد
بادیدن من تو نزدیکی خودش ،لبخند جذابی زد گه دلم براش رفت
_یه بوس بده برم

اخمی کردم
_بلندشوبرو ببینم برامن شرط میزارهه

شونه ای بالاانداخت
_باشه میرم چیزی که زیادهه کوص

ابروهام از وقاحتو بیشوریش بالاپرید
_تووو...تو الان چی گفتی

باخنده چشمکی زدو از جاش بلندشد
تا بفهمم چیشده پابه فرارگذاشت
من موندمو چشای گرد شدم

...
یک هفته بعد

_هانی سرموخوردی لامصب میگم همچی پشت سرهم اتفاق افتاد نشدخبربدم چرانمیفهمی


صدای عصبیو دلخورش تواتاق پیچید
_بابات و داییت تصادف کردن،بابات فوت شدو داییت رفت کما،یه نفرقصد جون داییتو کردو شمارفتین دنبالش،بعدمیگی چیزی نشده،فرصت نشد ،،به توام میگن رفیق ،من چی بودم برات چغندر؟؟!!!

دستشو تو دستم گرفتم
_هانی نکن اینجوری بخدا حوصله ندارم،،تازهه رفته بودین ماه عسل،خرابش میکردم؟،اصلا خودت بودی چیکارمیکردی هوم خودتو بزار جای من

اخمی کردو با بغض گفت
_من اگه بودم پیش خودم میگفتم یه خری هس که از قضارفیقمه، بجهنم که رفته ماه عسل باید بیاد تو این روزای سخت کنارم باشه،نه اینکه...


ادامه ی حرفشو‌خورد
دستمو  محکم پس زدو به طرف درپاتندکرد
هرچقد صداش زدم واینستاد
هوفف اینم از شانس ماس
نمیگم حق ندارهع ،دارهه ولی من تاالانم زیادی ازش توقع داشتم
اونم زندگی دارهه شوهردارهه
قرارنیس که اونارو ول کنه بچسبه به من

با یه پوف بلند
از مطب زدم بیرون
بماند که هانی غیب شدوتا زمانی که برمم پیداش نشد

سوارماشینم شدم
ماشین رو به سمت خونه ی دایی ایناروندم
چراکه فعلا اونجا میموندم
یادهه چندروز پیش افتادم
زمانی که از ارکان قول گرفتم،به هیچکس از رابطمون چیزی نگه اونم بی چونو چرا قبول کرد.
هنوزم از احساساتش مطمعن نبودمو حتی به اینکه این رابطه رو بخاطر هوس قبول کردهه باشه،شک داشتم

ولی خب نمیخواستم تا خودش حرفی نزده
حرفی ازاین موضوع بزنم
مهم این بودکه من کنارش حالم خوب بود
بقیه اش اهمیتی نداشت

حال دایی بهتر شده بود
زندایی اما ازاون روز که کبودی گردنمو دیده بود باهام سرسنگین شده بودو بیشتر دورو ورم میپلکید
بخاطر همین نمیتونستم حتی چند دیقه ام با ارکان تنها حرف بزنم
این وسط فقط پرستو بودکه بدون کارداشتن باکسی  اول صب میرفت سرکارو اخر شب میومد خونه
هم من هم دایی فعلا بیکاربودیم
ارکان اما یه پاش شرکت بود یه پاش دانشگاه

باصدای زنگ گوشیم ازجاپریدم
کی بوداین وقت ظهر
بی حوصله ایکون سبز رو کشیدم
_بله بفرمایید

صدای سپهر رفیق ارکان توگوشی پیچید
_سلام خانم احمدی خوب هستین خانواده خوبن

تعجب کردم 
سابقه نداشت بهم زنگ بزنه
_سلام ممنون،شماخوبین،کاری داشتین؟

مکثی کرد
_راستش اتفاقی افتاد که لازم بود بهتون اطلاع بدم

_چیشدهع

_دیشب رأس ساعت۱۱شب یه نفر میاد اتاق قاسم طهماسبوقصد جونشومیکنه

بابهت هینی کشیدم
_چطوررر ممکنه چراا

نفسی گرفت
_هدفشون فقط ساکت کردن قاسم برای همیشه  بودهه وگرنه چه خصومت شخصی میتونه باهاش داشته باشه

_نگید که فرارکرد

_متاسفانه فرارکرد اماموقع رفتن کارت کوچیکی از جیبش افتاد،احتمال میدم صاحب این کارت باقاسم در ارتباط باشه

تشریف بیارید اینجا تا راجبش حرف بزنیم

باشه ای زیر لب گفتمو تماس رو قطع کردم
شک نداشتم یه خبرایی هست

کسی که پشت این قضیه اس خطرناک تر از اون چیزی هست که فکرشومیکردم


شماره ی ارکان رو گرفتم بعداز دوبوق صدای پرانرژیض توگوشی پیچید
_به سلامم ملودی خاتم چه عجب یادی ازما. کردی

_سلام،ارکان اب دستته بزار زمین بیا کلانتری

صدای نگرانش توگوشی پیچید
_چرا چیشده

_راجب پرونده ی قاسم طهماسبه


.....

دستاشو دورم حلقه کردو منوکشید رو تن خودش
اومدم از روش بلندشم که حلقه ی دستاشو دورم سفت ترکرد
بین لبام پچ زد
_کجا حالا حالاها کاردارم باهات

 

_ارکان...

 

ادامه ی حرفم باکشیده شدن لبم تودهنش،تونطفه خفه شد
اه ریزی بین لباش کشیدم که لب پایینیمو لیس عمیقی زدو محکم مکیدش
بی طاقت موهاشو چنگ زدمو لباشو به دهن گرفتم
اینبارمن بودم که بوسه رو شروع کردم
چنان باخشونتو لباشو میخوردم که فرصتی برای همراهی نداشت
درحالی که زبونشو مک میزدم
سینه هامو از عمد به سینه اش فشاردادم
نوک سفت شده ی سینه هام بدجور هوس دهن داغشو کرده بود
نفس که کم اوردم اروم عقب کشیدم
شاکی نگام کرد
_من هنوز سیرنشدم

ازپروییش خندم گرفت
نیم خیزشدم روش
بااین کارم سینه های جلوی صورتش قرارگرفت
نگاه گرسنه اش به ثانیه نکشید، رو سینه هام نشست

خودم بودم که سینه ی چپمو سمت دهنش هدایت کردم
خیره تو چشام زبونشو بیرون اوردو لیسی به نوکش زد
صدای اه بلندم با کشیده شدن هاله ی سینه ام تودهنش
یکی شد
دقیقا مثل بچه ها چشاشو بسته بودو سینه امو مک میزد
کوصم بی قرار نبض میزدو ابم کل شکم ارکانوخیس کرده بود
نامحسوس تپلم رو به سیس پکاش میکشیدم
لحظه ای مکث کرد
تابفهمم چیشدمنو توبغلش بلندکرد
هینی کشیدم که سینه امو ول کردو منو روتخت گذاشت
اومدم حرفی بزنم که صدای بمش توگوشم پیچید
 

_همینطوری بمون،فقط کمرتو بده تو و بیشتر قمبل کن
 

به قدری داغ بودم که کاری که گفته بودو انجام دادم
بااین کارم
باسن گردو بزرگم بالااومدو کوصم درمعرض دیدش قرارگرفت
کنارم روتخت نشست
بانشستن دستش رو لپ باسنم هیجان زده چشاموبستم
اینبار گرمی انگشتاشو لای شکاف باسنم حس کردم
اروم دور تادور سوراخمو نوازش کرد
دستش به قدری داغ بودکه میتونست به راحتی ذوبم کنه
انگشتاتش اینبار لای خط کوصم نشست
به نرمی خطشو‌لمس کرد
اه عمیقی ناخداگاه ازدهنم بیرون پرید
که چاک کوصم رو‌بادست بازکردو شصتشو لاش کشید
_اخخ..

_جونن..چقد خیسی لعنتی

_هومم..

انگشتاش با ریتم ارومی تو تپلم حرکت میکردو بخاطرخیسیم
صدای تحریک کننده ای به وجود اورده بود
نفس نفس زنون اسمشو صدازدم
که اینبار انگشتشو به سمت سوراخ کوصم هدایت کرد
یکم داخلش هل داد
که بابدبختی نالیدم
 

_پرده امو.. نزنی

_حواسم هس

به دنباله ی حرفش
دستاشو برداشت
اما به ثانیه نکشید چیزنرمو‌خیسی جایگزین انگشتش شد
بافکربه اینکه اون چیز ممکن بود چی باشه
اب بیشتری ازم خارج شد
سرمو کج کردم
بادیدن صورتش درست لای پام اه غلیظی کشیدم
همزمان اونم زبونش رو بین کوصم کشید
اول خیلی ارومو تحریک کننده اینکارو کرد بعداما
تن تنو محکم جوری که حس میکردم قرارهه واقعا کل تپلم رو‌ بخورهه،شروع به خوردن کرد
چنان عمیقو محکم لیس میزدکه دیگه صدای اهو ناله ام دست خودم نبود
لپ تپلم رو که تو دهنش کشید
نفس نفس زنون روتختیو چنگ زدم

_هیششش صدات درنیادد

_لعنتی بسه نخورشش

درحالی که هنوز دور سوراخمو لیس میزد خمارگفت
 

_نوچ‌ دلم میخواد تا خود شب بخورمش این تپلت بدجور بهم مزه دادهه

باحرص کوصم رو به صورتش فشاردادم که نوک زبونشو هل داد تو سوراخم

_عاحح لعنتی الان میاد...اییی
 

هنوز حرفم کامل نشده بود که رها شدم
ابم بافشار خالی شد ،،ارکان اما هنوز زبونش رو همون قسمت  تکون میداد تاکامل خالی شم
شرط میبستم کل صورتش ازابم خیس شده باشه

اومدم ازحالت قمبل دربیام که کمرم روچنگ رد
_کجامیری توله من هنو ابم نیومده

بی حال لب زدم
_میخوای چیکارکنی...

التش که لای پام قرارگرفت
قصدشو فهمیدم
یکم خودشو با ابم‌خیس کرد
دوبارهه داشتم تحریک میشدم که التشو به سمت سوراخ کونم هدایت کرد
با فکر به رابطه از عقب
چشام ازترس گرد شد
_ارکان ...من تاحالا نکردم...نمیتونم

_عادت میکنی

_چی...میگم من...

با فرو رفتن یهویی کیرش تو سوراخم جیغی از ته دل کشیدم 
سریع دستشو رو دهنم گذاشت
_صدات درنیاد،الان همه رو بیدارمیکنی

از روی درد چشام پرازاشک شد
لعنتی هنوز نصف کیرشم نکرده بود تو
داشت جونم بالامیومد
یکم که گذشت کل کیرشو هل داد تومو
شروع به تلمبه زدن کرد

باهرضربه ای که میزد صدای تلپ تلپ برخورد کونم با شکمش تواتاق میپیچید

_اوفف خیلی داغه ،انقد داغو تنگه بزور جلوی خودمو گرفتم ابم خالی نکنم توش

بادرد اومی گفتم که بالاخرهه دستشو از رو دهنم برداشت
صدای هق زدنم انگار اونو به خودش اورد که بالحن ارومی گفت
_فداتشم الان تموم میشه

به دنباله ی حرفش محکمترو سریع تر ازقبل تلمبه زد
جوری تن تن کیرشو تو سوراخم عقب جلو میکردکه حس میکردم کونم دارهه از وسط نصف میشه


....
_ملودی دخترم


تقه ای به درخورد
وحشت زده به ارکانی که داشت تیشرتشو تنش میکرد نگاه کردم
لعنتی اون لباس داشت ولی من هنوز لخت بودم
ارکان بادیدن‌چشای گردم بی صداخندید که باحرص زیر لب فوشی بهش دادم
صدای  زن دایی دوبارهه بلندشد
_ملودیی بازکن درو دختر مردم ازنگرانی

ارکان وقتی دیدهنوزخشکم زده
اومد نزدیکم
اروم لب زد
_جواب بده تا بگا نرفتیم

مثل خودش اروم اما باحرص گفتم
_چی چیو جواب بده،من بهش چی بگم عوضی

اخمی کرد
_بگو لباس تنت نیس داری لباس میپوشی

پوفی کشیدمو به سمت در رفتم
_جانم زن دایی 

_کجایی تو ،مردم ازنگرانی درو بازکن

برگشتم سمت ارکان
که اشاره کرد میرهه توحموم

سری تکون دادم تازودتر قایم شه
خودمم ملافه رو پیچیدم دورمو دورو بازکردم
تادرو بازکردم زندایی با صورت نگران اومد تو

نگاه دقیقی بهم انداخت
_خوبی دخترم،چرا درو قفل کردی

_شرمنده رفته بودم حموم گفتم قفل کنم بهترباشه،یوقت کسی بی هوا نیادتو

لبخند دلنشینی زد
_قربون دختر قشنگم برم که انقد باحجبو حیاس،نگران نباش عزیزم ارکان من اونجور مردی نیس بدون اجازهه برهه اتاق کسی،بعدم غریبه نداریم که

تودلم پوزخند گنده ای به حرفای زندایی زدم
دلش خوش بودا
منو باحجبو حیا میدونست
ارکانو ....

 

باچشای بسته اومدم غلتی بزنم اما انگار بین حصاری به اسم بغل،گیرکرده بودم
وولی خوردم که صدای خواب الود ارکان زیر گوشم پیچید
_ببینم میتونی بازم بیدارش کنی

 

باتموم شدن حرفش
لپام از خجالت سرخ شد
درحالی که خندمو کنترل میکردم،بشگونی از دستش گرفتم
_خوشبحالت شده انگارتو،بلندشوببینم

 

باخونسردی تموم سفت ترازقبل بغلم کرد
که باعث شد
الت سیخ شده اش لای پام قراربگیرهه
لعنتی
بااینکارش
شعله های شهوت به انی تو وجودم روشن شد
بهشت زبون نفهمم اون حجم از کلفتیو توخودش خواستار شد

بیچاره وارنالیدم


_ارکان،باتوام بلندشو تا همه رو نشکوندی اینجا

 

دستشو موزیانه از روشکمم بالااوردو سینه امو چنگ زد
گندش بزنن هیچ لباسی تنم نبودواون راحت میتونست لمسم کنه
باقرارگرفتن دستش رو سینه ام
نفس تو سینه ام حبس شد
باانگشت نوک برجسته ی سینه امو لمس کردو بغل گوشم پچ زد
_دلم میخوادبرم ولی هنوز از اینا سیر نشدم لامصب

 

_بس..کن..

 

خمارنالید
_چیوبس کنم ،مالیدنتو یا حشری کردنتو

 

هومی زیر لب گفتمو باسنمو بی اراده به آلتش فشاردادم
دست خودم نبود این همه تحریک شدن
واقعانمیدونم چه مرگم بود

 

_اومم همینجوری کونتو بکوب بهش
 

_عاحح آر..کان

 

نوک سینه امو بین انگشتاش فشارداد
 

_جون ارکان چی میخوای عزیزم،کیرمو میخوایی

 

_نه..برو ..الان همه بیدارمیشن

 

هیشی زیرلب گفتو حلقه ی دستاشو دورم شل کرد
همزمان به سمتش چرخیدم
بادیدن چشای بی نهایت خمارش
اب دهنمو به سختی قورت دادم

_بیاجلو

 

بی اراده خودمو بیشتر تو بغلش کشیدم
که خم شد رو صورتم
خیره به لبام گفت
 

_خوابن نگران نباش
 

به دنباله ی حرفش لباشو رولبای نیمه بازم گذاشت
خیسو تحریک کننده یه لب کوچیک ازم گرفت
قفسه ی سینه ام ازشدت هیجان بالاپایین میشد
نه میتونستم عقب بکشم نه میتونستم ادامه بدم
تنها اینو میدونستم ازشدت شهوت تنم کوره ی اتیش بود
تعللمو که حس کرد