رمان درتلاطم تاریکی9

fati.A fati.A fati.A · 1404/3/8 11:09 · خواندن 1 دقیقه

جلوتر رفتم
کنارتخت وایستادمو بادقت به صورتش خیرهه شدم
صورتش پراز جای چنگ بود
دستاشم همینطور
سنش زیاد بود
با تاسف سری تکون دادمو رو به محمدی گفتم
 

_بیماردچارPTSD شدیدشده،اسکیزوفرنی نیز جزوشه،باید بهوش بیاد تا معاینه ی دقیق تری روش انجام شه،فعلا همین هارو یادداشت کن
 

_چشم
 

_داروهایی که میگم رو هم نسخشو بپیچ بهش تزریق کن تا ببینیم روش تاثیری دارهه یانه
 

_بله دکتر
 

_فقط ممکنه حمله کنه دارو هارو زود براش تهیه کن

محمدی سری تکون داد
لیست داروهای رو دادم بهشو ازاتاق خارج شدم
تو دنیا بدبخت ترازمنم بود
من تنها بادیدن عذاب ایناو درمانشون کمی حالم بهترمیشد

هه

البته اگه واقعا درمان میشدن

کی گفته دیوونه هادرمان میشن

همچین چیزی تقریبا غیرممکنه

اسیبی که جسمی باشه به راحتی درمان میشه

اماکسی نمیدونه اسیبی که به روحوروان ادم وارد میشه

درمانی ندارهه

ادمی که مجنون شه

دیگه هیچوقت مثل سابق نمیشه