ملودیی

عصبی دادزدم
_وقتی بهت میگم نمیخوام یعنی نمیخوام چیشونمیفهمی

اخماش باتموم شدن حرفام رفت توهم
_د خب بگو چه مرگته تامن کوصکش بفهمم چته،ازوقتی اومدی یاساکتی یا تو فکری لامصب منم ادمم خیرسرم باهمیم کیرتواین رابطه برهه که من توش نقش مترسکم ندارم

کلافه وعصبی بودم
نه از ارکان بلکه ازخودم که باعث شدم انقد دور بردارهه
حولمو ازرو زمین چنگ زدمو دورم پیچیدم

_برو بیرون

نگاه ناباورو عصبیش تو صورتم درگردش بودکه دادزدم
_کری میگم گمشوبیرون

فوش رکیکی زیر لب دادو به ثانیه نکشید باقدم های بلند ازاتاق زدبیرون
باصدای بلندکوبیده شدن در چشامو با افسوس بستم
خودمم نمیدونستم چه مرگمه
فقط دلم تنهاییو یکم فکرکردن میخواست

بی معطلی تیشرتو شلوارمو تنم کردم که همزمان تقه ی محکمی به در خوردو پشت بندش زندایی اومدتواتاق، بادیدنش ترس برم داشت
نکنه حرفامونو شنیده باشه
باحرفی که زد شکم به یقین تبدیل شد
 

_اینحاچخبرهه صداتون کل خونه رو برداشته

 

نفسمو اه مانند بیرون دادم اصلا حوصله ی توضیح دادن نداشتم
 

_چیزی نیس یکم بحثمون شدهمین

پوزخندی زد
_ملودی دخترم تو منو چی فرض کردی،خر!؟
_دورازجون
_فرض کردی دیگه دور ازجونش چیه,منوببین دعواتون شده؟

سرموبه نشونه ی منفی تکون دادم که باجدیدتی که ازش انتظارنداشتم گفت

_ببین زندایی چیز واضحی ازحرفاتون دستگیرم نشد نمیدونمم بحثتون سرچی بود،فقط میخوام بدونم چیزی بین تو وارکان هست یانه اصلا سرچی دعوا میکردین

سعی کردم خودمو خونسرد جلوه بدم
_زندایی واقعا چطور همچین فکری کردی

لبخندی  زد
_میدونم خودت دختر عاقلی هستیو نیاز به گفتن من نیس،اما ازت خواهش میکنم فاصله اتو با ارکان حفظ کن،اون هنوز بچس زود وابسطه میشه هرچقد دورترباشین همونقد بهترهه این وسط سوتفاهمم پیش نمیاد،من هنوز رابطه ی گذشتتونو یادمه میدونم اون هنوز تورو مادرخودش میدونه توام اونو مثل بردار کوچیکترت، ولی دخترم تونبودی ببینی بعدازرفتنت چی به سربچه ام اومد،ارکانم بعدتو داغون شد،نزار لطفا گذشته دوبارهه تکرار شه


اصلا باورم نمیشد زندایی همچین نظری راجب رابطه ی منوارکان داشته باشه
چرا
چرا واقعا یه درصد احتمال نمیداد ماشاید جور دیگه ای هموبخواییم
هعی
سعی کردم طرح مضحکی که هیچ شباهتی به لبخند نداشتو رولبام  بنشونم

_چشم سعی میکنم زیاد باهاش صمیمی نشم

زندایی اینبار ازته دل خندید
_دورت بگردم من بخاطرجفتتون میگم

.....