رمان در تلاطم تاریکی183
3 ساعت پیش · · خواندن 3 دقیقه مکثی کرد
نگاه بدجنسشو ازمون گرفت
سیگاری روشن کردو پکی ازش گرفت
_تااینکه ب سرم زد از شر جفتشون خلاص شم شماره ی هر دوتا پوفیوسو داشتم ،خیلی راحت یه پیام از طرف بابات به بابام دادم بعد یه پیام ازطرف بابام به بابات ،کنار جاده تو ماشین مورد نظر قرار گذاشتم
به همین راحتی اول فکر نمیکردم نقشه ی احمقانه ام جواب بده ولی انگار جواب داد چون درست راس ساعت هردو اونجا بودن ،سوار ماشینی شدن که من دست کاری کرده بودم،شروع به حرکت کردن،نمیدونم حرفی زدن یا نه فقط دورادور تعقیبشون میکردم،که یهودیدم بنگگگگ ماشین رفت قاتی باقالیا
به اینجای حرفش ک رسید بلند زد زیر خنده
ترسیده شوکه
به مردی که بی شک یه روانی به تمام عیار بود
نگاه میکردم
ارکان اما فقط فوش بود که میداد
صداها تو سرم اکو میشد
که سهند روبه ارکان بیخیال گفت
_تند نرو هنوز ادامه داره
ارکان با خشم دادزد
_د لاشی مگه چیزیم مونده نگفتهههه باشیی
سهند چشمکی زد
_یس هنو مونده
وارفته نگاش کردم که ادامه داد
_فرهاد که دیار باقی رو وداع گفت خخ چی گفتم وداع ،بگذریم داشتم میگفتم،ارع وقتی سیکشو از دنیا زد،نوبت بابای عزیزم شد ،رفتم سراغش یکیو اموزش دادم تا دخلشو بیاره که متاسفانه دخترعمه ی خرمگسم از راه رسیدو نزاشت نقشمون عملی شه،بعد اونم که خواستم از شر شاهد خلاص شم باز سرو کله ی شمادوتا دست خر پیداشدوپلیس،خلاصه با بدبختی از شر قاسم خلاص شدم،فقط بدبختی پای رفیقم گیربود
سعید،سعید جابری یادتونه که تا کرج اومدین بفهمین ربطش به قضیه چیه یه حدساییم زدین تا حدودی حدستون درست بود ارع سعید برای خلاص شدن از شر شریک و رقیبش ینی بابای من حاضرشد کمکم کنه،بعدشم به خواست من فلنگو بستو گمو گور شد،اینجوری بود که پرونده بسته شد به همین راحتی
ناباور نگاش میکردم که ارکان دادزد
_من بیشرف عالمم اگه توی کوصکشو نکشمممم
_داشم زیادی جوش میزنی اروم ریلکس،جوش زدناتو نگه دار واسه وقتی که منو این دخترعمه ی کیوتم از کشور خارج شدیم،هرچند بعداز رفتنمون توام قراره بری همون قبرستونی ک پدر زنت رفت،چ خوب میشه دوتایی صفا میکنین خخخخ
چشام از حرفاش گرد شد
ترس به انی تو تن دردمندوبی جونم
تزریق شد
لرزون ارکان روصدا زدم
_آر..آرکان
برگشت سمتم
نگاه اطمینان بخشی بهم انداخت
_اروم باش هیچ گوهی نمیتونه بخوره دستشو قلم میکنم
هردو میدونستیم چیزی که میگه دور ازباورهه
سهند اما قبل ازاینکه من حرفی بزنم
اومد سمتموخم شد روم
_خانمم حالا که هم از توله ات هم از بابای توله ی مردت خدافظی کردی ،باید بریم
وقت رفتنه
سیخ توجام نشستم
_چی..
درحالی که طناب دور پامو باز میکرد گفت
_تا همینجاشم که گذاشتم کنارش باشی برو خداتو شکر کن ،یالا وقت نداریم
ترسیده لرزون لب زدم
_تورو..توروخدا..سهند ولم کن...من..من دوستت ندارم
با پشت دستی ک تو دهنم خورد
تقریبا لال شدم
ازشدت ضرب دستش به طرفی پرت شدم که عصبی گفت
_هربار که این جمله ی کوفتیو از زبونت بشنوم یه تودهنی از من نوش جون میکنی
صدای عربده ی ارکان دلم رو برای هزارمین بار لرزوند
_بی ناموسسس سگ صفت دستتو بکش کنار
سهند بی توجه منو از رو زمین بلندکرد
با بلند شدنم
خون دوباره ازم سرازیر شد
اونقدی که زیر پاهام سست شد
اگه سهند نگرفته بودتمم بی شک
الان از شدت سرگیجه و درد پخش زمین شده بودم
با کشیده شدنم توسط سهند سمت در
اه از نهادم بلندشد
قطره ی اشک سمجی از چشمم بیرون چکید
نگاه دردمندم ب ارکانی که با صدای بلند نعره میزدو حتی میتونستم گریه ی مردونه اشو ببینم دوخته شد
با اشاره ی سهند
چندنفر مردی ک از اول تا اخر ماجرا یه گوشه وایستاده بودن و فقط تماشاچی بودن
به سمت ارکان حمله ورشدنو با لگد
افتادن ب جونش
صدای جیغ درد ناکم
با صدای فریاد دردناک ارکان یکی شدو
از اتاق بیرون کشیده شدم