رمان درتلاطم تاریکی187
3 ساعت پیش · · خواندن 7 دقیقه باترس و چشای گرد شده
نگاهم تو صورت شخص دوخته شدو کمرم با ضرب به دیوار کوبیده شد
بادیدن ارکان
ابروهام بالاپرید
اومی کردم که با اخمای درهم دستشو از رو دهنم برداشت
_چته وحشی خفه شدمم
بی توجه به حرفی که زدم با دندونای چفت شده غرید
_میشه بپرسم اینجا چه گوهی میخورییی؟
اخمی کردم
_اونکه تخصص شماست،دسشوییم اونجاست غذاتونو حاضر کردم
چشاش از اعصبانیت تااخرگردشد
_چی..چی زر زدی الان؟!!!
ضربه ای به دستش زدم تا از دورم برش داره
_همینکه شنیدی بکش کنار حوصلتوندارم
اخماش شدید ترشد
_دوتا حرومی دورت چرخیدن فک نکن خبریه یالا گمشو بروپایین میریم خونه
باحرص لگدی به پاش زدم که صدای اخش بلندشد
_برو بابا من هیجا نمیام،زیادی لی لی ب لالات گذاشتم فک کردی چخبره
خم شد رو صورتم
کمرمو محکم چنگ زد
_ملودی سگم نکن یالا گمشو پایین میریم خونه
پوزخندی بیخیالی ب روش زدم
_منم گفتم هیجا باهات نمیام الانم میتونی بری برای همون جنده ای که تاالان پیشش بودی رگ کلفت کنی نه من
به رگ گردنش که درحال ترکیدن بود اشاره کردم
ماتش برد
انگار باور نمیکرد
همچین حرفی زده باشم
از هپروتیش استفاده کردمو با یه هل ازش فاصله گرفتمو از راه روی باریکی که توش بودیم زدم بیرون
با دور شدن ازش
نفس عمیقی کشیدم
تا ضربان کوفتی قلبم رو پایین بیارم
با صدای هانی به سمتش برگشتم
_کجایی سه ساعته،وقته شامه
_اومدم دیگه،بریم
پشت میز نشستیم که همون رفیق پیمان که فهمیده بودم اسمش ماهانه ،با کمال پررویی اومد کنارم نشست
اهمیتی ندادم و برای خودم یکم سالاد ماکرونیو جوجه کشیدم
از شانس خوبم یا بدم
ارکانم دقیقا روبه روم نشسته بودو با نگاه میرغضبش زل زده بود بهمون
ازاینکه پیمان به حرفم گوش کردو ارکان رو به عنوان همسرم به کسی معرفی نکرد ممنون بودم
فقط برام جای تعجب داشت که چرا ارکان خودش نیومد پیشم که بدونن شوهرمه
وجدانم نهیب زد
حتما بخاطر اون غرور مسخره اش شایدم بخاطر اون جنده ای که کل دیشبو کنارش سپری کرده بود
بی اهمیت شونه ای بالاانداختمو مشغول خوردن شدم که ماهان نوشابه ای کنارغذام گذاشت
_بفرمایین
لبخندی زدم
_ممنون نمیخورم
خم شد سمت گوشم
_پس برا همینه،همچین هیکل جذابی داری
از عمد کوتاه خندیدمو سری تکون دادم که صدای شکستن چیزی باعث شد هینی بکشمو به سمت منبع صدا که درست روبه روم بود برگردم
ارکان بود که لیوان تودستش ترکیده بود
بادیدن خونی که از دستش جاری میشد دلم هری ریخت
چند نفر به همراه پیمان به سمتش رفتن
_وای چیشد
_داش چیکارکردی باخودت
من اما بی طاقت بی توجه به نگاه خیره ی همه
همشونو کنارزدمو کنارش قرار گرفتم
دست خونیشو تو دستم گرفتمو قبل ازاینکه عقلم بهم نهیب بزنه همچین غلطی نکنم
شالی که رو شونه هام بودو برداشتم پیچیدم دور دستش
_ابجی شما چرا بلندشدی من هستم شما برو
بشین
خیلی جدی روبه پیمان گفتم
_شما بفرما به مهموناتون برس من هستم
_اما...
هانی بهش اشاره کرد بره که بالاخره کنار رفت
ارکان اما باتعجب و لبخند کوچیکی نگام میکرد
اخمی کردم
_بلندشو باید دستتو بشوریم
_اوک
بلندشد که به سمت دسشویی رفتیم
شیر اب رو بازکردمو شالو از دور دستش بازکردم
اب که به دستش برخورد کرد صدای اخش بلندشد
_مثل بچه ها میمونی مجبوری انقد فشار بدی اون لیوان کوفتیتو
صدای حرصیش تو گوشم پیچید
_جنابعالی رو اعصابم راه نری من دیونه نیستم اون لیوانو فشار بدم
به روی مبارکم نیاوردم که مقصرم
جعبه ی کمکای اولیه رو از قفسه ی گوشه ی دسشویی برداشتمو اومدیم بیرون
دستش همچنان خونریزی داشت
_بشین
چه عجب لجبازی نکردو بی حرف نشست رومبل
کنارش جاگرفتمو دوباره دستشو تودستم گرفتم
مشغول پانسمانش شدم
_انقد نگرانم شدی
نیم نگاهی بااخم بهش انداختم
_هرکس دیگه ای بود همین کارو میکردم
پوزخند پیروزی زد
_فک نمیکنم من هرکسی باشم برات
بانداژدستشو بستمو دستشو پرت کردم به کناری که صدای اخ حرصیش بلندشد
_اتفاقا تو برام با بقیه هیچ فرقی نداری
بی توجه به قیافه ی وارفته اش از کنارش ردشدمو به سمت میز طویل شام رفتم
هانی با نگرانی نگام کرد
_چیشد یهو،حالش خوبه
_نترس از منو تو بهتره
_خوبه
مشغول شامم شدم که صدای طعنه زن ماهان توگوشم پیچید
_انقد برات مهم بود بدو بدو رفتی سمتش
اخمی کردم
_فک نمیکنم به شما مربوط باشه
شوکه نگام کرد
_من..
_توچی هان،دوبار به روت خندیدم فک کردی خبریه
_ملودی...
_خانمش یادت نره
بی توجه به صورت جاخورده اش
قاشق چنگالمو توبشقابم پرت کردمو از جامپاشدم که هانی همزمان بلندشد
_کجا
گونه اشو اروم بوسیدم
_من دیگه میرم خونه دیروقته مرسی بابت همچی
_مراقب خودت باش
سری تکون دادمو بعداز خدافظی کوتاهی از پیمان به سمت لباسام رفتم
مانتومو تنم کردمو شال زمستونیمو سرم انداختم
اومدم از خونه بیرون برم که صدای ماهان توگوشم پیچید
_بابت حرفی که زدم عذرمیخوام ببخشید نباید توچیزی که بهم مربوط نبود دخالت میکردم
خونثی نگاش کردم
_مشکلی نیس
اومدم باز به راهم ادامه بدم که جلو راهمو سد کرد
_این موقع شب تنها خطرناکه برید خونه،اگر میشه من برسونمتون
تف توروی هرچی ادم کنه اس
هوفف
از طرفی دلم نمیخواست باهاش برم
ازطرفیم ماشین نداشتم چون بگا رفته بود توسط اون دزد لاشی
ازطرفیم تاکسی حالا حالاها گیرنمیومد دیروقت
بود
پس یه کلام گفتم
_اوکی
خوشحال درو بازکرد
_بفرمایین
بی حرف از خونه خارج شدم
دنبالم اومد
با اشاره به پرادوی سفید رنگی گفت
_اینه بفرمایین ازاین طرف
دزدگیرو زد
قبل از اینکه در سمت شاگردو باز کنم
سریع اومد جلو و درو برام بازکرد
پوزخندی از حرکت چندشش زدمو سوارشدم
اونم پشت رل نشست
دقایق طولانی در سکوت سپری میشد
کنجکاو بودم بدونم ارکان توچه حاله یعنی هنوز خونه ی هانی ایناس یا رفته خونه
بااین فکر پیامی حاویه این سوال به هانی فرستادم که به ثانیه نکشید جواب داد
_خدا به دادت برسه ، بدجور قاتی بود بچه،تا رفتین مث جت اومد دنبالتون
ابرویی بالاانداختم
کنجکاو از اینه ی ماشین نگاهی به پشت سرانداختم
با دیدن ماشینش
ناخداگاه خوشحال شدم
لبخندم از چشم ماهان دور نموند
_این لبخند زیبا رو مدیون چی هستیم
شونه ای بالاانداختم
_یاد یه چیزی افتادم
اهانی گفت که همون خر خودتی خودمون بود
_میشه بیشتر باهم آشنا شیم؟
اخمی کردم
_فکر میکنم شماگفتین فقط قصدتون رسوندن منه نه چیز دیگه ای
سریع پرید وسط حرفم
_قصدم اذیت شما نیست ،نمیدونم چجوری بگم من من خیلی ازتون خوشم اومده نمیدونم چطور ولی واقعا به دلم نشستین
_خب..؟
_خب که اگه میشه شمارمو داشته باشین اگه دوس داشتین
بد نگاش کردم که سریع گفت
_برای اشنایی فقط
بارسیدن سرکوچه بی توجه به حرفش گفتم
_همینجاس،اگه میشه همینجا نگه دارین
ماشین رو گوشه ای پارک کرد
دیدم که ارکانم دقیقا کنار ما پارک کرد
با کارتی که جلو روم قرارگرفت ،ابرویی بالاانداختم
که با لحن مظلومانه ای گفت
_لطفا
میدونستم ارکان داره نگامون میکنه
پس برا حرص دادن اونم شده
خودمو کنترل کردم نزنم تودهن این مردک هیز
فقط کارت رو از دستش کشیدمو با تشکر زیر لبی از ماشین پیاده شدم
وقتی دیدم حرکت نمیکنه
با اخم گفتم
_برودیگهه
همینکه رفت
به سمت کوچه رفتم
و با قدم های بلند خودمو به خونه رسوندم
ماشین ارکان دقیقا پشت سرم حرکت میکرد
بی توجه دروباکیلید باز کردمو داخل شدم
اولین کاری که کردم
رفتم تواتاقو شروع به کندن لباسام کردم
با فکر اینکه ارکان الانه بیاد تو
سریع درو قفل کردم
اومدم لباس زیرامم دربیارم که دستگیره ی در بالاپایین شدو پشت بندش صدای حرصی ارکان تو گوشم پیچید
_ملودی،این درچرا قفله
بیخیال گفتم
_اتاق هرکس حریم شخصیشه،دوس داشتم قفل کردم،مشکلیه؟
صدای عصبیش نذاشت برا خودم بیشتر ازاین نطق کنم
_ملو رو مخم نرووو نصفه شبی به اندازه ی کافی امشب ریدی تو اعصابم،این در بی صاحابو بازکن میخوام بیام تو
نوچی کردمو با لحن حرص دراری گفتم
_چیشد توکه تا چند روز پیش خودتو میکشتی نیای تواین اتاق حالام چیزی عوض نشده،مث همیشه برو بکپ تو اتاق بغلی
مشت محکمی به در کوبید
_خفه خون بگیر تا درو نشکوندمواون زبون درازتو که انگار برات زیادی کرده تودهنت رو کوتاهش نکردم
_من درو باز نمیکنم توام گم میشی میری اتاق خودتو بیشتر ازاین وقت باارزش منو نمیگیری
با مشت بعدیش که به در خود از جاپریدم ولی به روی خودم نیاوردم
_بالاخره که میایی بیرون اونوقت من میدونمو تو
_بروبابا
بی توجه حولمو برداشتمو راهی حموم شدم
اخیششش
چقد خوشگذشت امشب
لبخند شیطانی جلو اینه ی قدی حموم زدم
کارم که تموم شد
حوله ی صورتیمو دورم پیچیدمو از حموم بیرون اومدم
بالبخند داشتم میرفتم سمت کمد دیواری که یه لحظه هنگ کردم
اشتباه دیدم؟
مث چی برگشتم دوباره سمت تخت
با دیدن
ارکان که تکیه اشو داده بود به تاج تختو دست به سینه نگام میکرد
جیغی کشیدمو رفتم سمت کمدو درشو بازکردمو توش قایم شدم
_چته جن دیدی مگههه
با صدای جیغ جیغی گفتم
_کوفتتتتت تو اینجا چه غلطی میکنی چجوری اومدی توو
_نترس قرارنیست بخورمت،بعدم خونه ی منم هست مثل اینکه،کلید یدکی داشتم خانم نابغه
_گمشو بیرون میخوام لباس بپوشمم
صدای حرص درارش توگوشم پیچید
_مگه من جلوتو گرفتم بپوش خب
چشامو با حرص بستمو سعی کردم نفس عمیق بکشم
_ارکاننن خودت میدونی منظور من چیهههه
ریلکس با لحن بی شرمانه ای گفت
_فک کنم یادت رفته چندبار این تنتو دیدم و چندبار گایدمت
هوم یادت رفته اهو ناله هات زیرم به راه بود؟
با خجالت جیغی کشیدمو یکی از لباسای دم دستیوبرداشتمو پرت کردم سمتش که صاف خورد تو صورتش
همینکه اومدم بخندم
اه از نهادم بلندشد
تف تواین شانس
سوتینمو پرت کرده بودم تو صورتش
ارکان لحظه ای هنگ کرد
بعد انگار که از چهره ام خوند چیشده
سوتینمو که رو تخت افتاده بودو برداشت
یه دور نگاش کرد
_اوففف چه سوتین سکسی
نگاه خیره ای به صورت سرخ شده ام انداختو با خنده گفت
_نیازی به اینکارا نیسس دلت میخواد بگو بنده در خدمتم
عصبییی با خجالتت جیغ زدم
_ارکاننننن
بلند خندید
_خیلی خب گوشم کرشد،من رفتم تا همسایه هارو نریختی اینجا
با رفتنش نفس راحتی کشیدمو مشغول پوشیدن لباسام شدم