پرونده امو ازدست پرستار  احمقی که چهارساعت بخاطر دیر کردنم بحث میکرد،گرفتمو راهی اتاق مدیریت شدم
تقه ای به در زدم که صدای مردی اجازه ی ورود صادر کرد

دروبازکردموداخل شدم
بادیدن مرد جوونی که پشت میز نشسته بود جاخوردم چرا که فک میکردم
صاحب همچین بیمارستان خصوصیی یه مرد خیکی شکم گنده باشه

زیر لب سلام دادم که باخوشرویی جوابموداد
_سلام خوش اومدین،بفرمایین بشینید
 

رفتار بد پرستار پخش، چنان حرصیم کرده بود که بی توجه به تعارفش توپیدم
_خیلی ممنون جناب همینجوری خوبه


یه تای ابروشو‌بالا داد
_چقد عصبی چیزی شده؟

پرونده رو رومیز پرت کردم
_من دیروز با اقای جمشیدی حرف زدم،هماهنگ کردیم ازامروز کارمو اینجا شروع کنم،اونوقت پرستارپخشتون به من میگه چون دوماه دیرکردم جای خالی برای استخدام توبیمارستانتون نمونده،شما هامنومسخره کردین 

درکمال خونسردی خندید
دستی به صورتش کشید
_خانم محترم بنده جمشیدی هستم خودم باهاتون درتماس بودم،درسته من ازتون خواستم تشریف بیارید واینکه بابت رفتار پرسنل ازتون عذرمیخوام

انقد اروم این حرفارو زد که ناخداگاه اروم شدم
اما ازموضعم پایین نیومدم
_شمامیتونستین این موضوعو با پرسنلتونم درمیون بزارین که چهارساعت بامن بحث نکنن

_گفتم که شرمنده من به قدری درگیر کارم که یادم رفت بهشون اطلاع بدم

سری تکون دادم
که پرونده امو از رومیزش برداشتو شروع به بررسیش کرد
خلاصه بعدازانجام کارای مربوطه
قرارشد ازفردا شروع به کارکنم
خداروشکر که تجربه ی کاریم بالابودو توکارم تخصص داشتم
وگرنه به همین راحتیا قبولم نمیکردن

...
همینکه پشت رل نشستم
گوشیم زنگ خورد
سویچو چرخوندمو ماشینو روشن کردم
اسم وکیل بدجور رو اعصابم بود
وقتی دیدم قصد ندارهع قطع کنه
ایپادمو توگوشم فرو کردمو تماس رو وصل کردم
_جناب قربانی چی ازجون من میخوایین باید حتما ازتون شکایت کنم تا دست ازسرمن بردارین

باشنیدن صدای مردی که پشت خط بود، نفس توسینه ام حبس شد

_فک نمیکردم انقد بچه باشی

خود عوضیش بود

چشاموباکلافگی بازوبسته کردم


سعی کردم خونسرد باشم
 

_من حرفی با کلاهبردارا ندارم

صدای عصبیش منوخلع صلاح کرد
_کلاهبردار،ارععع ازنظرتو من کلاهبردارم ملودیبی، د اخه نفهم این همه زر زدیم که بیایی اینو به ریشمون ببندی

نفسی گرفت
_منتظرم فعلا

قطع کرد
درست مثل گذشته
چه انتظاری ازاین ادم داشتم
شعور
هه
بلا اجبار فرمونو کج کردمو ماشینو به سمت دفتر قربانی هدایت کردم

این اخرین دیدارمون بود
حتی خدام نمیتونه دیگه این حرومزاده رو جلو روم قراربده
امروز تکلیفمو برای همیشه باهاشون روشن میکنمو پروندی کوفتی این وصیتنامه رو میبندم

بارسیدن جلوی ساختمون مد نظر ماشین رو پارک کردمو پیاده شدم

باقدم های بلند داخل شدمو خودمو به اسانسور رسوندم

ملودی محکم باش
مثل همیشه
حق نداری کم بیاری
با یه نفس عمیق تقه ای به در زدم که صدای اشنای قربانی اجازه ی ورود صادر کرد
با داخل شدنم
اولین چیز به چشم خورد، قیافه ی نحس سینابود
بادیدنم مثلا جتنمنانه از جاش بلندشد
_خوش اومدین خانم احمدییی عزیزز

طعنه اشو با کنایه جواب دادم
باحقارت سرتاپاشو برانداز کردم
_هیچم خوش نیومدم جناب راد

پوزخندش تنها جوابی بود که ازش گرفتم
صدای قربانی بودکه به این تماس چشمی مضحک پایان داد
_بفرمایید بشینید تاوصیت نامه رو بخونم

خونسرد لب زدم
_هرچی زودتر این نمایش مسخره تموم‌بشه همونقد بهترهه

هیچکدوم دیگه حرفی نزدن
به اجبار رومبل روبه ی اون لعنتی ،نشستم
قربانیم سرجای خودش نشست
بعداز دقایقی پاکتیو بازکرد
بایه تک سرفه شروع به خوندن نوشته های روی کاغذ کرد
_بنام تعالی
اینجانب فرهاد احمدی فرزند پرویز احمدی در صحت عقل و در سلامت روان این وصیتنامه را تنظیم کرده ام

وصیتنامه بدین شرح است
بنده نصف دارایی هایم از جمله شرکت و زمین های لواسان را به تنها فرزندم ملودی احمدی میبخشم
خانه ای که حال داخل ان زندگی میکنم نیز برای اوست
مابقی اموالم،ازجمله کارخانه ام درکرج و زمین هایم در بندرعباس وخانه ی پدرم پرویزخان  رانیز به برادر ناتنیم سینا راد میبخشم.
بخشی از دارایی هایم میماند که ان را نیز صرف امور خیریه میکنم.

با تموم شدن خوندن قربانی ناخداگاه خندم گرفت
بابا برای اولین بار توعمرش معدب حرف زد
شایدم به قربانی توضیح دادهو اون اینجوری براش نوشته

هه
قربانی وصیتانمه رو برگردوند تو پاکتشو منتظر به ما خیره شد
سرمو به معنای چیه تکون دادم که پوفی کشیدوگفت
_خب حالا که وصیتنامه خونده شد باید کارای قانونیشو انجام بدیم،من همچیز رو ازقبل اماده کردم تنها یه امضای وراث مونده

خونسرد گفتم
_تموم اموالی که برای من گذاشته شده رو تحت نظر خودم به چندتا خیریه اهدا کن،من یه چوب کبریت ازاین اموالو نمیخوام

قربانی بابهت لب زد
_ببخشید این حرفومیزنم مگه عقلتونو از دست دادین

اخمی کردموخیلی جدی گفتم
_به شما مربوط نیست،شما کارتونو انجام بدین اقا

_بله به من مربوط نیست اما  وظیفه ی خودم میدونم به عنوان وکیلتون بهتون هشدار لازمو بدم

دستمو به نشونه ی سکوت جلوش گرفتم
_ممنون لازم نکرده

 

کیفموازرومبل چنگ زدمو ازجام بلندشدم که صدای جدی سینا مانعم شد

_منم چیزی ازاون مرحوم نمیخوام،انقذی دارم تا به این اموال نیازی نداشته باشم،هرچیزی که برای من گذاشته رو اهدا کن به خیریه