_ملودی به ارواح خاک عمه ام ،بلندنشی کل این پارچو روسرت خالی میکنمم نفلهه

ملافه رو با حرص روسرم کشیدم
وای هانی وقتی سیریش نیشد بدجور رو مخ میرفت

تکونی نخوردم
صداش درکمال خوشبختی قطع شد
چشام داشت دوبارهه گرم خواب میشدکه با سردیوخیس شدن یهویی صورتم
جیغی کشیدمو ترسیده توجام نشستم

همزمان صدای بلندخنده ی هانی تواتاق پیچید
نگاه بهت زده وترسیدم که بهش افتاد
خنده اش اوج گرفت
_قیافو خدا نکشتتت .... ملودی واییی روزمو ساختی دیوثث

با تجزیه تحلیل ودرک موقعیتم،اخم بدی تو صورتم نشست
_هانییی.. گور خودتو کندی

هانی با بدبختی خندشو خورد بلندگفت
_یا حسین هاپو کومار برگشت،الفرار

تا اومدم شیرجه بزنم سمتشو له و لوردش کنم
فلنگو بستو دراتاقو پشت سرش بستو قفل کرد
باسری که درحال ترکیدن بود اعصاب به فاک رفته توسط مزاحمی به اسم هانی ،بادو به سمت در رفتم

دستگیره ی درو بالا پایین کردم 
همونطور که انتظار میرفت ،درو قفل کرده بود
عصبی مشتی به در کوبیدم
_هانی این بی صاحابو باز کن ،منو به جون خودت ننداز اول صبی

صدای شیطونش رو ازپشت درشنیدم
_نوچ بازنمیکنم میخوای گازم بگیری

باتشر صداش زدم
_هانیییییی

_خیلی خب اول برو یه دوش بگیر اعصابت اروم شه بعد بیا منوبخور عایعنی درو بازمیکنم

_ازالان خودتو مرده فرض کن خب

_ایشش تازهه داشتیم بااین اخلاق جدیدت حال میکردیما،باز سیمات اتصالی کرد برگشتی به تنظیمات کارخانه

نفسموکلافه بیرون دادمو بی توجه به دری وریاش به سمت حموم حرکت کردم

زیردوش قرارگرفتم
هیچکس از حال اشوبم خبر نداشت
حتی هانی
کسی که یه عمر درکم کردو مرهم زخمام بود
 

حالاکه دوتا زخم همزمان سربازکرده بودن

کسی نبود تا زخماموببنده

زخمایی که
یکیش باعثوبانیش خود احمقم بودم
اون یکیم که علتش مشخص بود


بیشترازهمیشه احساس تنهایی میکردم
حتی بین خوابو بیداری 
حتی زمانی که هانی برای صبونه صدام زدم
لحظه ای تصویر اتفاقات دیشب از جلو چشم پاک نمیشد
اونقدی مست نبودم که یادم برهه چجوری توسط ارکان پسری که خودم بهش پرو بال دادم پس زده شدم
هرچقدم باهاش بد حرف زده باشم
واقعا حقم این نبود
من فقط نیاز به فکرکردن داشتم
هعی

چقدبدبخت بودم که همیشه خداباید دردامو ازبقیه مخفی میکردم

به قول اون جمله ی معروف که وصف حال من میگه(مااز پنهان کردن درد هایمان ،این چنین پیرشدیم)

....
امروز داییوزندایی خونه نبودن
دایی برای فیزیوتراپی رفته بود بیمارستان،ماه بانوم همراهش رفته بود
ارکانم کلا غیبش زده بودو به احتمال زیاد شرکت بود
تنها منو پرستو و هانی خونه بودیم

_خب میشنویم

بااخمای درهم به صورت منتظرو طلبکار هانیو پرستو خیره شدم 
فاز بازجوها رو برداشته بودنو کمم نمیاوردن

_گفتم که چیزی بین منو ارکان نبود،یه هوس مسخره ی دوروزهه بود که با یه چشم بهم زدن از سرمون پرید

پرستو چشاشو باریک کرد
_توگفتیو ماهم باورمون شد

هانیم به تایید حرفش سرشوتکون داد
_یالا منتظریم

پوزخندی به روشون زدم
_چرا باید دروغ بگم،نکنه جدی جدی فک کردین ازتون میترسم

پرستو اومد حرفی بزنه که هانی دستشو محکم گرفت
_وایی پرستووو این مرگیش هس،نگا چشاشو مثل قاتلای خونسرد نگامون میکنه

پرستو با اخم دستشو پس زد
_توچقد ساده ای اینا فیلمشه من مطمعنم این دوتا هنوز باهم رابطه دارن

پوزخندم عمیق تر شد
درحالی از جام بلندمیشدم لب زدم
_برام مهم نیس چی فک میکنین،من رفتم،وقت اضافه ای ندارم تا صرف  اراجیف شمادوتا کودن ،کنم

به دنباله ی حرفم بی توجه به نگاه ماتم زده اشون راهی حیاط شدم
ازخونه زدم بیرون


....