چنان زد رو ترمز که کم مونده بود با کله برم توشیشه
تابه خودم بیام بازومو چنگ زدو خم شد روصورتم 
از لای دندوناش غرید
_د نباید بسوزه میشنوی نباید بسوزه،یکی میخواد دلش به حال خودت بسوزه بدبخت،همنطور که اون مادره توام مادربودی ،اینو توگوشات فرو کنو به چیزای کوصشر فکر نکن،به اندازه ی کافی زندگیمون به گوه کشیده شده،بدترش نکن

با بغض سرتکون دادم که بی حرف ولم کردو ماشینو دوباره به حرکت دراورد

حق داشت
به اندازه ی کافی تواین مدت بخاطر اون عوضی زندگیمون بهم ریخته بودو من با این فکرا فقط بدترش میکردم
هم حال خودمو هم حال اونو

...
چندروز بعد

تواین چندروز یکم از اون حالت دپو سردرگمی بیرون اومده بودیم
سهند دیروز صبح اعدام شدو امروز تشییع جنازه اش بود
هرچندکسی جز داییو زنداییو پرستو برا خاک کردنش نرفتن
ایناروهم از پرستو شنیدم
سخت بود
درد داشت
ناراحت بودم
درسته خیلی درحقم بد کرده بود ولی خب
هرچی نبود ازبچگی باهم بزرگ شده بودیم

با صدای خسته ی ارکان 
ازفکربیرون اومدم
_بله

_ناهار نپختی؟

_نه

تواین چندروز برعکس اون یه ماه باهام مهربون تر برخورد میکرد
اشکالی نداره ای زمزمه کردو گوشیشو برداشتو ازبیرون غذا سفارش داد


منم ازجام بلندشدمو تا غذاها بیاد مشغول چیدن میزشدم 
صدای زنگ در همزمان با صدای زنگ تلفن ارکان بلندشد
باتعجب نگاش کردم که گفت
_تودرو بازکن من ببینم کیه زنگ میزنه

_باشه

دروبازکردمو غذاروتحویل گرفتم
صدای ارکان رفته رفته اوج میگرفتو این منو کنجکاو میکردکه کی پشت خط میتونه باشه

باکنجکاوی جلورفتم
_جناب سروان گفتم که ،به من هیچ دخلی نداره اون زن

_چی چیو اروم باشم ،نمبخوام اروم باشم من هیچ فامیلی ندارم ،چرا نمیفهمین اینو


نمیدونم بحث چی بود 
وپشت خط چی گفتش بهش که با حرص گفت
_اوکی وقت میخوام بعد بهتون جواب میدم

منتظر حرفی ازطرف نشدو گوشیو توروش قطع کرد

غذارو رومیزگذاستمو به سمتش رفتم
_چیشده چرا داد میزدی

کلافه چنگی به موهاش زد
_از اگاهی زنگ زدن

بند دلم پاره شد 
بازچیشده بود
نگاه ترسیدمو که سریع گفت
_چیزی نیس نترس،راجب اون بیناموس نبود

_پس چی

اخمی کرد
_عمه ام،یعنی عمه ی تنیم فوت شده، بچه یا فامیل درجه یکی جز من نداره،یکی از اشناهاشون با کلی پرسوجو و تحقیق و پلیس فهمیده من وجود دارم و الان برا همین بهم زنگ زدن


گیج و بهت زده پرسیدم 
_چرا خب

_بیمارستان  طبق قانون اجازه ی دفن و کفن نمیده وجنازه یک هفته اس تو سرد خونه اس ،اگه نرم کارای اداری دفنو کفنو انجام ندم حالا حالاها اونجا میمونه

نفسمو کلافه فوت کردم
_زن بیچاره ،یعنی واقعا کسیوندارع؟

ارکان سری به نشونه ی منفی تکون داد
_شوهرش چندسال پیش مرده و چون بچه دار نمی‌شده ،بچه ایم ندارع،تنها یه داداش داشت که اونم بابای من بودو فوت کرده،میمونه من

_چاره ای نداریم پس

سری تکون داد
_بااینکه هیچ دل خوشی ازش  ندارم ولی خب نمیتونمم بزارم اونجا بمونه

باتاسف دستشو گرفتم
_خدارحمتش کنه


_مرسی،بایدادرس دقیقشواز اگاهی بگیرم،امروز عصر راه  
میوافتیم

سری تکون دادم که با اشاره به غذاهای سرد شده گفت
_من میلی ندارم تو اگه دوس داری بخور

_نه گشنم نیس

_اوکی من میرم بخوابم

حرفی نزدم که ازکنارم گذشتو به اتاق مهمون رفت

هعی
بدبختیای ما انگار تمومی نداشت