رمان درتلاطم تاریکی99

....
_ملوو...
_ای خبرت..د بیدارشو دیرشد
گیج لای پلکامو بازکردم
خمیازه ای کشیدمو توجام نیم خیز شدم
نیم خیز شدنم همانا تیرکشیدن سرمم همانا
ناله کنان دستمو به سرم گرفتم که هانی غر زد
_کی گفت انقد کوفت کنی که به این روز بیوافتی
بلندشو برو دوش بگیر تا میزو بچینم یالا،ارایشگاهم دیرشد پیمان از پنج صبحه دارهه زنگ میزنه
_هانی دودیقه خفه خون بگیر بزار به خودم بیام
_تو بااین خونسردیت اخرمنو دق میدی هوففف
باهمون سردرد لعنتیم ازجام بلندشدم
بادیدن سرو وضعم هینی کشیدم
تنها یه تابو یه شورت تنم بود
اونم نه درست درمون بلکه
شورتم کجو کوله شده بودو قفل سوتینمم بازبود
باتعجب فشاری به مغذم اوردم
اما چیزی یادم نمیومد
آخرین چیزی که یادم بود
این بودکه رفتم جلو اینه تا خودمو برانداز کنم
همین
چیز دیگه ای یادم نبود
انگار ذهنم خالی خالی بود
بیخیال فکرای بیخود،شونه ای بالاانداختمو بی توجه به هانی که زیر لب غرغرمیکرد راهی حموم شدم
سریع یه دوش مختصری گرفتموحوله پیچ بیرون اومدم
بانهایت سرعت لباسای بیرنمو تنم کردمو موهامو سشوارکشیدم
با زدن ادکلنم به موچ دستام به کارم خاتمه دادمو راهی آشپزخونه شدم
میز صبونه حاضربودو هانی پشت میز نشسته بود
باتعجب گفتم
_هیچی تویخچال نبود،اینارواز کجا اوردی
عاقل اندر سفیه نگام کرد
_فک کنم چیزی به اسم مغازهه وجود دارهه
حرفی نزدم که خودش ادامه داد
_اینارو بیخیال ،دیشب وقتی ازخونه ی داییت برگشتیم هرجارو گشتم کیفمو پیدا نکردم،فک کردم اونجا جا گذاشتم،صبح رو مبل پیداش کردم،تو گذاشتیش اونجا؟
_نبابا من نزاشتم حتما خودت گذاشتی یادت نیس
_شاید،حچاس برام نزاشتی که
دیگه خرفی بینمون ردو بدل نشدوشروع به خوردن صبونه کردیم که پیمان زنگ زد گفت جلو درهه بریم پایین برسونتمون ارایشگاه
خلاصه راهی ارایشگاه شدیم
تو راهم پیمان انقد فک زد
سرمونو خورد
تعجب نکرده بود از دیدنم چرا که هانی بی بی سی
اخبار لحظه به لحظمونو دیروز بهش داده بود
....
(چندساعت بعد)
بادیدن هانی مثل بچه ها ذوق کردم
خیلی خوشگل شده بود
بادیدن نگاهم چرخی با لباس عروس بلندو پفیش زد که دلم براش ضعف رفت
اروم بغلش کردم
که مامانش با اعتراض باهمون فیس افاده ایش گفت
_خیلی خب بسه انقد بغلش نکن، الان میکاپو شینیون شو خراب میکنی عزیزم
هردو بی توجه به پریسا مادر هانی همو سفت بغل کرده بودیم
هانی اروم گفت
_خوشگل شدم نه؟
اروم ازش جداشدم
چشمکی به صورت استرسیش زدم
_هلو بپر توگلو شدی،البته پیمان تورو با کلی چرکو پشمم قبول دارهه ها
جیغی حرصی زد
_بترکی ملووو...
اروم خندیدم که گفت
_ دارم برات ،وایسا توعروسیت چنان بلایی سرت بیارم حال کنی
نامحسوس انگشت فاکمو بهش نشون دادم
که باچشای گرد شده خندید
خلاصه با اومدن پیمان دوماد عاشق پیشه امون
همگی از پله ها پایین اومدیم
منم یه لباس شب سرخ تنم بود
موهامم خیلی ساده فقط حالت داده بودم
میکاپمم دخترونه و شیک بود