رمان درتلاطم تاریکی116

_ماداریم با اقای حسینی میریم اتاق مانیتورینگ(اتاق کنترل)،زودخودتو برسون
_اوکی قطع کن الان میام
همراه حسینی به اتاق کنترل رفتیم
قبلا اینجا اومده بودم پس از دیدن اون همه مانیتور تعجب نکردم
حسینی روبه مردی که داشت با لبتابش کارمیکردگفت
_جوادی فیلمای دوربین اسانسورو میخوام،روز سه شنبه ۴دی
جوادی چشمی گفتو شروع به جستجو کرد
یه لحظه برگشت سمت ما
_ساعت چند
یکم فکرکردم
_هولو هوش ساعت ۸ هشتونیم بود فک کنم
_حله پیداش کردم
همزمان تقه ای به درخوردو ارکان داخل شد
حسینی هردومونو میشناخت پس حرفی نزد تا ارکانم داخل شه
هرسه نگاهمون به مانیتور دوخته شده بود که یهو تصویر اون اشغال نمایان شد
لعنتی خودش بود
تکیه داد به دیوار اسانسور
چیزی شبیه به سرنگ رو پرت کرد یه گوشه
ارکان بود که زیر لب غرید
_حرومزاده خود ناکسشه
حرفی نزدمو بادقت بیشتری به فیلم درحال پخش نگاه کردم
یه لحظه ماکسشو پایین کشید
دادزدم
_استپ کن
جوادی زود استپ رو زد
که اینبار ارکان گفت
_زوم کن رو صورتش
کاری که گفتیمو کرد
چیز زیادی مشخص نبود
ولی تاحدودی معلوم بود قیافش
نمیشناختمش
لعنتی
زیرلب جدو ابادشو فوش میدادم که ارکان رو به حسینی که همچنان خیره به مانیتوربودگفت
_میتونیم یه نسخه از این فیلمو داسته باشیم؟
حسینی سری تکون داد
_البته اکه کمکتون میکنه چراکه نه
...
سه ساعتی میشد ارکان رفته بود کلانتری تا با استفاده از فیلم چهره ی اون عوضیو شناسایی کنن
منم جلوی اتاق شیشه ای منتظر نشسته بودم
وقتی خیالم از بابت دایی راحت شد
رفتم حیاط
قدم زنون خودمو به نیمکت اهنی قرمزرنگ رسوندموروش نشستم
هوای دی ماه مثل همیشه سوز بدی داشت
جوری سرد بود که به راحتی بخار دمو بازدممو میدیدم
خیره به اسمون بافکری درگیر سرمو تکیه دادم به نیمکت
تواین مدت به کل خودمو فراموش کرده بودم
احساساتم
کارم
حتی فکر ارکان رو هم به ته ته فکرام فرستاده بودم
هعی
کاش زودتر حال دایی خوب شه
زودتر اون لعنتی پیداشه
تابتونیم یه نفس راحت بکشیم
توهمین فکرا بودم که کسی کنارم نشست
با پیچیدن بوی ادکلنش
تشخیص دادن اینکه کیه کار سختی نبود
_به چی اینجوری زل زدی