عربده زد
_من امشب توی جنده رو جرندم پسربابام نیستم یالا بیا بگیرش سیا اول من ترتیبشو میدم بعد تو

دلم باتموم شدن حرفش هری ریخت
چی داشت بلغور میکرد
خدایا نکنه جدی جدی میخوان بهم تجاوز کنن
مرد لاغر اندام طرف دیگه ام قرارگرفتو با وقاحت دستشو به بازوی لختم کشید
_تو جون بخواه داش ،زود کارتوکن  من دیگ طاقا ندارم جون تو همینطوریش راست کردم

لال شده بودم
مردی که منواز پشت گرفته بود
خم شد سمت گردنم
نفس عمیقی کشید
 

_جون چه بویی میده لامصب

تنم از لحن خمارش مور مور شد
دستشو جلو اورد وروشکمم گذاشت
دستش داشت همینطور بالاترمیومدکه
باتموم وجود جیغ زدم
_کمکککککککککککک کمکممممم کنینننن

کممکککککک

هردو ماتومبهوت مونده بودن انگار اصلا انتظارشو نداشتن
مرد چندشی که شهرام بود اسمش هل محکمی بهم دادو تابفهمم چیشده با پشت دست زد تو دهنم
پرت شدم روزمین
بقدری دستش سنگین بود که حس کردم دندونام تودهنم خورد شد
صدای ناله ی ارومم  باعث توقفشون نشد
هردو با نگاهی کثیف به تنوبدنم جلومیومدن
من اما باتموم بدبختی باسری که بشدت گیج میرفتو تنی که به وضوح میلرزید خودمو روزمین میکشیدم عقب تا مبادا به هدف کثیف شون برسن

_هرچقد بیشترچنگول بندازی همونقد بیشتر دردت میاد خانمی،پس بنفعته بتمرگی توجات

خم شدن سمتم 
 بی توجه به تقلاهام جلواومدن

یکیشون دستامو گرفت
اون یکی پاهامو

باتموم‌ زورم دستو پامیزدم

اما زور من کجام زور اوناکجا

کم اوردم


چشاموبادرد بستم
از روی بدبختی
بیچارگی
چرا که زن بودن همین بود
همینقد ناتوان همینقد
بدبخت
هرچقدم شجاع باشی
از لحاظ فیزیکی هیچ شانسی درمقابل لاشیای خیابونی نداری
درست لحظه ای که گرمای نفسای چندشش روصورتم پخش شد
صدای  جیغ لاستیک ماشینی بلندشد
با شنیدن صدا
کورسوی امیدی تودلم روشن شد 
چشم بازکردم
همزمان سنگینی جسم کثیف شهرام ازروم کنارکشیده
شد
نگاه تارم به چهره ی اشنای مرد دوخته شد
سرگیجه ی لعنتیو سرمایی که داشت ازپادرم میاورد
امونم رو بریده بود
تنها صدای فوشاو مشتو لگدهارو میشنیدمو بس

چشام داشت روهم میوافتاد که   صدای بمو اشنایی دادزد
_تاخون جفتتونو نریختم بزنید بچاک حرومزاده های مادرقهبه

چشام روهم افتاد
ولی هنوز هوشیار بودم 
تواغوش گرمی قرارگرفتم
وصدای مرد منحوس زندگیم بود که توگوشم پیچید
 

_اروم دورت بگردم  نترس رفتن

 

به سختی لب زدم
_ارکان

 

_لعنتی با این حال خرابتم اسم اون پسره رو میاری

 

ازشدت بیچارگی

سرم رو به سینه اش فشوردم
همزمان

داغی لبی رو روپیشونیم حس کردم
لحظه ای بعد
تو جای نرمی فرود اومدم

با هرجون کندی بود
چشم بازکردم
توماشین بودم
نگاه بی حالمو به سمت صندلی راننده برگردوندم
بادیدن چهره ی پرازاخم سینا
زیاد تعجب نکردم

امابرام سوال بود
اون اینجا چیکارمیکرد

همچیز برام گنگ بود

حتی سرعت زیادماشین


سردم بود
تنها چیزی که میدونستم این بود
بی اراده زانوهامو بغل کردم

_سردته؟

بابی حالی لب زدم
_خیلییی

_بخاریو زدم الان گرم میشی

حرفی نزدم که چیزی زیرلب زمزمه کرد
مظلومانه پرسیدم

_چیزی..گفتیی

عصبی دنده رو عوض کردو نیم نگاهی سمتم انداخت
_میگم اگه پنج دیقه دیرترمیرسیدم معلوم نبود اون مادرجنده هاچه بلایی سرت میاوردن

 

بی رمق فقط نگاش کردم
که پوفی کشیدو ضربه ی محکمی به فرمون زد
ناخداگاه توخودم جمع شدم که با صدای بلندش ازجا پریدم
 

_د اخه نفهممم واسه چی نصفه شبی بااین سرو وضع میری توخیابون که دوتا کونی مادرسگ بخوان گوه اضافه بخورن ،بخاطررر چی هان بخاططررر کی بخاطر یه بچه فکول ارععع ملودییی

بغضم باتموم شدن حرفش،بی صدا شکست 
هق هقم میون بوقایی که زده میشدو فوشای رکیکی که سینا میداد
گم شد

لحظه ای بعد ازفرت خواب چشام روهم افتادو دیگه چیزی نفهمیدم

....
میون خوابوبیداری چشم بازکردم
نور کم اتاق باعث شد
سرمو چشام همزمان تیربکشه
گلوم بشدت میسوختو 
سردم بود
باصدایی که ازته چاه بیرون میومد
نالیدم
_کسی اینجا نیست...

نگاه خمارمو دور تا دور اتاق گردوندم
اینجا کجابود
انقدی بدنم بی حالوسست بودکه نای تکون خوردن نداشتم
تقه ای به در خوردو کسی وارداتاق شد 
دیدم تاربودو چهره اشو واضح نمیدیدم

نگاهموکه حس کرد اومدجلو
کنارم رو تخت نشست 
بی حال پرسیدم

_ارکان..تویی؟

 

_هیشش بخواب باید استراحت کنی

 

صداش صدای ارکان نبود.بود؟!

خودمو جلوکشیدم
دستمو بلندکردمورو صورتش گذاشتم
تکونی خورد

_ارکاننن،خودتییی...

 

صدای بمی توگوشم پیچید
 

_داری تو تب میسوزی لامصب
 

همزمان
دستای سردی زیر لباسم قرارگرفتو بین پچ زدنای بی رمقم ،تیشرتمو ازتنم درآورد 
و پتو رو ازروم برداشت

باپیچیدن سرماتو تنم

 بیچاره وار
بهش چسبیدم
چرا داشت اینکارومیکرد
من سردم بود
 

نمیدید یعنی

میخواست عذابم بده

درک میکردم

میدونستم ارکانی درکارنیست

اما احمقانه باورکرده بودم

کنارمه
 

طولی نکشید اشک مهمون چشام شد
بالبای اویزون بغض الود نالیدم
 

_دیگه دوسم ندارهه

 

مث خودم اروم پچ زد

_کی

 

_ارکان

 

صدای نفس کلافشوشنیدم

_دارهه

 

مصرانه باگریه دادزدم

_ندارههههههه

 

_بجهنم اروم باش ،نمیبینی حالت خوب نیس،درازبکش بزار پاشویت کنم

 

با لج بازی خودمو عقب کشیدم
سیل اشکام امونم نمیداد
 

_نمیخواممم  ولم کن میخوام بمیرممم

 

_میخوای بدونی هنوزم میخوادت؟

 

باهمون لبای اویزون سرمو تکون دادم که 
موچ دستم اسیر دستش شدو تا بفهمم چیشده توبغلش افتادم

نمی‌فهمیدم چه اتفاقی دارهه میوافته

تنها اینومیدونستم

بین دستاش اسیرشدم


تن ملتهبم با سردی تنش تضاد عجیبی داشت
سرمو اروم بلندکردم
حالا میتونستم صورتشو به وضوح ببینم
بادیدن نگاه خیره اش 
باغم چشامو بستم...
انقدی عاجزبودم که 

همونطور خشکم زدع بود


نگاه خیره اش تو صورتم درگردش بود
 دستم بی اراده برای پس زدنش رو سینه اش نشست

 

گرومپ گرومپ

ضربان قلبش تنها چیزی بودکه حسش میکردم

 

از حال بدم بود
یا طرز نگاهش

یا ضربانی که زیر انگشتام میزد


توان عقب کشیدن نداشتم
چشام بی رمق روهم افتاد

نفسای گرمش رو صورتم پخش میشد

نرمی چیزی رو لبا‌هام قرارگرفت

نفس توسینه ام حبس شد

نه

این امکان نداشت

نمیتونست واقعی باشه

چشامو محکم بهم فشوردم


کوبیده شدن لبای خیسش همزمان با خارج شدن قطره ی اشکی ازچشمم،یکی شد
مکثی کرد

بوسه ی ریزی رو لبای خشکیدم نشوند

لحظه ای بعد
لب هام داخل دهنش کشیده شدو اه ریزم بین لباش خفه شد
تنم میسوخت
ازتب
از این نزدیکی
از این عقب نکشیدن

همچیز برام مبهم بود

دقیق مث یه خواب

یا یه رویای دور

لحظه ای بعد
دستای من بود که مث پیچک دور گردنش حلقه شدو بوسه رو از سرگرفت
بعداز سالها
چشیدن دوباره ی این لبها
انگار همون رویای دوراز باور بود
لبش رو به ارومی به دهن گرفتمو مک کوچیکی بهش زدم
همراهیموکه حس کرد
تن خیس از عرقو نیمه برهنه امو به خودش فشورد
زبونم رو به ارومی لیس زدو رو تنم خم‌ شد
تا به خودم بیام 
درازم کرد روتختو خودشو کشید روم
بوسه ی عمیقش رو از سرگرفت 
نفس که کم اوردم
اروم عقب کشیدم
بی میل کنارکشید
اینبار خم شد سمت گردنم
بوسه ی خیسی رو شاهرگم نشوند
سرشو بلند کرد
خیره توچشای خمارو بی حالم لب زد
 

_متاسفم ولی نمیتونم جلوی خودموبگیرم

تابخوام حرفشو تجزیه تحلیل کنم
داغی لباش بین چاک سینه ام قرار گرفت
شهوت 
موزیانه توتنم رخنه کرده بودو سست سست بودم
خیسی زبونش که لای سینه هام قرار گرفت
موج گرمای شدیدی تو بهشت خیسم پیچید
دست به سوتینم نزد
همونطور فقط به لمس کردن چاک سینم توسط زبونش
ادامه داد
خمار نالیدم

_عاااححح بسههه

_اومم نمیتونم لعنتیییی

به دنباله ی حرفش پاهامو ازهم بازکرد
پراشهوت ونیاز نگاش کردم
که بین پاهام قرارگرفت
شلوارکم رو تازانوهام پایین کشید
هینی کشیدم که هیشی زیرلب زمزمه کرد
سرش که لای پام قرارگرفت
نفس حبس شده امو بیرون فرستادم
بوسه ی نرمی رو بهشتم ازروشورت نشوند
چشامو بالذت بستم
اینبار دماغشو به تپلم مالید
_اوم چ بوی خوبی  میده

_میخوای ...چیکارکنی

_میخوام  بخورمشش


زبونش که روچاک کوصم نشست 
اه بلندی ازدهنم بیرون پرید
همزمان 
اروم ازروشورت لیس کوچیکی به تپلم زد

دیگه تلاشی برای بازنگه داشتن چشام نکردم
پلکام که روهم افتاد

دیگه چیزی نفهمیدم
.....