رمان درتلاطم تاریکی166

بالاخرهه بعداز چندمین رسیدیم
باتوقف ماشین همگی پیاده شدیم
هانیو پیمان دست تودست هم به سمت ویلای دایی حرکت کردن
من اما خیره به درهای باز حیاط گوشه ای وایستاده بودم
با تکونی که پرستو دادو نگاهی که به ارامش دعوتم میکرد
بالاخرهه تعلل رو کنارگذاشتمو هردو داخل شدیم
وارد حیاطی که برام یاد اور کذایی ترین شب زندگیم بود
همجا به طرز قشنگی با چراغای ریزو گلای یاسی رنگ، تزئین شده بود
بیشترازتولد انگار مراسم عقدیاعروسی بود
زنو مردایی که بیشترشون فکوفامیل زندایی بودن
دور تادور حیاط وایستاده بودنو مشغول بگو بخند بودن
نگاه من اما به دنبال یه نفربود
کسی که این روزا کل فکرو ذکرم شده بود
صدای پرستو منو ازعالم فکرو خیال بیرون کشید
_وای ملو خیلی تابلونگا میکنی،نترس ارکانم همین دورو وراس فعلا بیا بریم پیش مامان اینا،چششون این ورهه
بی حرف سری تکون دادمو دنبالش به گوشه ای ازحیاط رفتیم
بادیدن زندایی تواون لباس شب سرخ یه لحظه خندم گرفت
واقعا انگار مجلس عروسی بودتا تولد
دایی هم مثل همیشه شیکوساده تیپ زده،بود
بارسیدن بهشون لبخند اجباری رو لبام نشوندمو سلام دادم
دایی اما بالبخند بزرگی دستاشو برام بازکرد
_ببین کی اینجاس،دردونه ی داییش
خودمم دلم براش تنگ شده بود
جلورفتمو اون بااغوش گرمش ازم استقبال کرد
_محمد دخترمو ول کن بزارمنم ببینمش خب
دایی مردونه خندید
_ازدست تو خانم چقد حسودی اخه بیا دخترتو، اصلا نخواستیم
با خنده با زنداییم روبوسی کردموکوتاه هموبغل کردیم
بعدما هانیو پیمانم با داییو زنداییی خوشوبش کردن
روبه پرستو کردم
_من میرم لباسمو عوض کنم
زندایی بجای پرستو جواب داد
_برو عزیزم
بی حرف رفتم تو
برعکس بیرون
تو هیچ خبری نبود
هه
تواون سرما انگار واجب بود
بیرون وایسن
به سمت پله ها راهمو کج کردم
اومدم اولین قدمو بردارم که همزمان مردی گوشی
به دست باعجله ازپله ها پایین اومد
_دهنت سرویس دارم میام دیگه گاییدی انقد زنگ زدی....
با شنیدن صداش نفس توسینه ام حبس شد
نگاهم ازکتونیای سفید رنگ مارکش بالا اومدو توصورتش ثابت موند
بادیدنش ماتم برد
چقد خوشتیپ شده بود
نگاه اونم دست کمی ازمن نداشت
خیره خیره نگام میکرد
دراخر چیزی زیر لب به پشت خطیش گفتوگوشیو قطع کرد
نگاهم که روش طولانی شد
پوزخندی رو لبای برجسته اش، نقش بست
باقی پله هارو به ارومی پایین اومد
_اوو ببین کی اینجاس ،ملودی خانم پارسال دوست امسال اشنا،افتخاردادین اومدین پا به مجلس بنده ی حقیرگذاشتین
بی توجه به طعنه ی کلامش لب زدم
_تولدت مبارک
پوزخندش غلیظ ترشد
_تولدو ولش،تنها اومدی چرا،پ رلت کجاس نکنه جدا جدا اومدین،هوفف حواس نمونده برام که،یکم پیش زنگ زد گفت دارهه راه میوافته ،چرا واینستادی باهاش بیایی
اخمی بی اراده روپیشونیم نشست
_حرف دهنتوبفهم،بفهم چی داری میگی
درکمال تعجب بلند زد زیر خنده
بریده بریده گفت
_ببین کی دارهه...از..فهم..حرف میزنه..خخ
گیجو سوالی نگاش کردم
که خندشو خورد
طولی نکشیدکه اخم جایگزین خنده ی دیوانه وارش شد
_مگه توفهمیدی که من بفهمم،هوم جواب بده،فهمم هه تویکی حق نداری راجب فهم بامن حرف بزنی،هروقت فهمیدی وفاداری تویه رابطه چیه صداقت چیه اون موقع بیاو از فهم بامن حرف بزن
قلبم درد میکرد
نه از تیکه هاش
نه از طعنه هاش
نه از لحن سردو تلخش
بلکه از دردی که پشت جمله هاش بود
_ارکان
دستمو برای لمسش جلو بردم که خودشو عقب کشید
بالحن سردی گفت
_مرد میشنوی،ارکان مردددد
بدون اینکه اجازه ی حرف زدن بهم بده
ازکنارم با سرعت گذشت
بادرد چشامو بستم
حقم بود
چرا که از اولشم نباید
ازش قایم میکردم
هرچندکه خودش ازهمچیز باخبر بود
اینم از صدقه سرهانی بودکه تونبود من گذشته امو براش ریخته بود رو دایره
...
بعداز دراوردن مانتوشالم
برگشتم حیاط
اهنگ ملایمو لایتی
درحال پخش بود
خودمو به میز هانیو پیمان رسوندمو پشت میزنشستم
نیازی به حرف زدن نبود
چشام گویای حالم بود
هردو باتاسف نگام کردن
ولی خب حرفیم نزدن
من اما درست مث کسایی که تو مجلس ختم شرکت کردن
با چشایی پر به رقصنده ها خیره شدم
نمیدونم چقد به اون نقطه خیره موندم که باصدای پیمان حواسم جمع شد
_من میرم پیش ارکان،شمانمیایین
هانی به گفتن نه اکتفاکرد
من اما بانگاهم دنبالش کردم
دیدمش
کنار فرناز
وایستاده بود
چیزی به دلم چنگ زدوقلب لعنتیمو تومشتش فشورد
هه چقد خوش خیالی ملودی احمق
واقعا فک کردی هنوزم براش مهمی
لبای خندونشو فرنازی که از بازوش اویزون شده بود
بدجور بهم دهن کجی میکردن
_خودت میدونی ارکان از این دختره ی لوس خوشش نمیاد
نیم نگاهی سمت هانی انداختم
_چه اهمیتی دارهه الان که ور دل همن
_بس کن،بجای ماتم گرفتن بلندشو یه خودی نشون بده
حرصی گفتم
_چیکارمنم برم بپرم توبغلش
لباشو باخنده گازگرفت
_نه دیوونه برو اون دختره ی مارمولکو ازش دور کن
_اونوقت چطوری خانم نابغه؟!
تیکه ای از پرتقالشو تودهنش چپوند
_اون دیگه به هنر خودت مونده عزیزم
پوفی کشیدم
قلب درد ناکم از یه طرف از طرفی حرفای هانی
منو تشویق به کشتن اون عنترخانم میکرد
نگاهمو دور تادور گردوندم تابلکه چیزی به ذهنم خطورکنه
بادیدن پیشخدمتی که به همه نوشیدنی تعارف میکرد،جرقه ای توسرم روشن شد
لبام به لبخند شروری بازشدن
جلورفتم که سینی شربتشو به منم تعارف کرد
دوتابرداشتمو به سمت ارکانو فرناز خانم ،راه افتادم
بارسیدن بهشون همگی نگاهشون معطوف من شد
بالبخند مصنوعی سلامی کردم که تک تک جوابمودادن
تنهاکسی که بادیدنم اخم کرده بود ارکان بود
روکردم سمت زندایی که با وجود فرناز لبخند یه ثانیه ام ازلباش پاک نمیشد
_زندایی نمیخوری فداتشم
چینی به صورتش داد
_نمیخورم عزیزم،میدونی که من از این اتواشغالا خوشم نمیاد
هه میدونستم مگه میشه ندونم
تعارف ریزیم به دایی کردم که اونم
دستمو ردکرد
مونده بود یه نفر
بانیشخند شروری
به سمت فرناز رفتم
یکم خودمونی ترازهمیشه گفتم
_خب فرناز جون چخبر نیستی کم پیدایی
فرناز خونسرد،لبای ژل زده اشوبهم مالیدو بانازگفت
_والا ملودی جون درگیر درسو دانشگام
زیر لب باتمسخرگفتم
_درسو دانشگاه یا دادن به دانشجوها
_جانممم
لبخند دندونمایی زدم
_هیچی عزیزم گفتم موفق باشی
_اهاممنون
ارکان که درحال مزه مزه کردن ودکاش بود
بیشترازقبل فرنازعفریته رو بغل کرد که باعث اخم کوچیکی رو پیشونیم شد
_چخبر ازخودت دخترعمهه
ازعمد رو دختر عمه تاکید کرد
با دندونای کیلیدشده جواب دادم
_سلامتیت پسرداییی،خبرا دست شماست
به دستش که رو شونه ی فرناز بود اشاره کردم که باعث نیشخند اونو خنده ی شاد عفریته خانم شد
بجای ارکان ،فرناز گفت
_بابا چرا همه فک میکنن ما باهم رابطه داریم
زیر لب حرصی پچزدم
_توام که چقد بدت میادد
باتموم شدن حرفم ارکان پقی زد زیرخنده
ولی خب سریع خودشو جمع کرد
فرناز اما با عشوه خرکیش گفت
_ارکااااننن خیلی بدجنسی
اداشو دراوردم
باهمون لحن لوس خودش گفتم
_وااا چراااا
اومد حرفی بزنه که ارکان بریده بریده ازشدت خنده گفت
_بس کن
چشمکی به روش زدم
_چیو
فرناز معترض گفت
_ارکااانن میشه بگی به چی میخندی؟
لبامو باخنده گازگرفتم که ارکان
چشاشو با خنده گرد کردو به فرناز که انگاری تواین باغانبود اشاره کرد
_هیچی بابا یاد یه چیزی افتادم
_اوممم باشه ،فک کردم به من میخندی
_نبابا چرا به توبخندم
بی توجه به مکالمشون، یکی از نوشیدنیای تودستمو رو به فرناز گرفتم
_عزیزم نمیخوری
مث زندایی اینم چینی به دماغش داد
_نه گلم دوس ندارم
رفتم نزدیکتر
_حالایه بار امتحان کن شاید خوشت بیاد
_گفتم که دوس ندارم...
جامو به سمت دهنش بردم
_یه قلوپ بخور پشیمون نمیشی
باچشای وق زده،دهنشو چفت کردو دستمو کنار زدکه بااصرار دوبارهه بردم سمت دهنش و اینبار ازعمد دستمو کج کردم که کل محتویات جام رو سینه و لباسش خالی شد
صدای جیغش هم منو هم ارکانو از جاپروند
مثلا شرمنده گفتم
_وای عزیزم چیشدی
با حرص نگام کردوجیغ جیغ کنان گفت
_بهت گفتم نمیخورم،ببین چیکار کردی بالباسم
_ای بابانمیخواستم اینجوری شه
ارکان بود که مداخله کرد
_خوبی فرناز
_بنظرت خوبم،نگا لباسمو به گند کشیده شد
ارکان خونسرد گفت
_خیلی خب چیزی نشده که برو لباستو تمیزکن جلدی بیا
فرناز غرغر کنان با یه نگاه چپ چپ به من ازکنارمون گذشت
خداروشکر زندایی و دایی نبودنو نقشه ام راحت عملی شد
_این چه کاری بود کردی
باصدای ارکان نگاهمو بهش دوختم
_چه کاری
پورخندی زد
_خودتو نزن به اون راه،ازاولم گیرداده بودی بهش
_خودت دیدی ازدستم لیز خورد مرض ندارم که لباسشو خراب کنم
_منکه میدونم از عمد کردی ولی خب بگذریمم
حرفی نزدم که راهشو گرفت رفت
ای دلم خنک ای دلم خنک شد
دختره ی اسکل اویزون
هه
برگشتم سمت میز خودمون
کنارهانی نشستم که با خنده زد توپهلوم
_وای جرخوردم اینجا،دختر تودیگه کی هستی
پیمانم باشیطنت حرفشوادامه داد
_دست شیطونو ازپشت بستی