رمان در تلاطم تاریکی182
5 ساعت پیش · · خواندن 8 دقیقه نمیدونم چقد اشک ریختم چقد جیغ زدم
زمانی که تقریبا نایی برام نمونده بود
درمجدد بازشدو دوباره سهند بی همچیز داخل شد
با چشای خیسو قلبی ک از شدت ترس مث قلب گنجشک میزد نگاش کردم که
با خنده نچ نچی کرد
_نچ این چه وضعشه دختر عمه مگه قرارهه بکشمت عذا گرفتی فوقش یه چس مثقال بچه اس دیگه ،نترس بعدا باهم یکی دیگه میسازیم
مات نگاش کردم که بلند زد زیر خنده
همونطور خندون گوشیو از توجیبیش بیرون اورد
با دقت که نگاه کردم متوجه گوشی خودم شدم
گوشی من دست اون عوضی چیکار میکرد
مگه نه اینکه گوشیم صبح توارایشگاه جاموند
از فکراینکه این اشغال تا ارایشگاهم اومده
مو به تنم سیخ شد
همنطور با ترس نگاش میکردم که شروع به ور رفتن باهاش کرد
به شانس گندم لعنت فرستادم
چرا من یه رمز ساده ی مسخره گذاشته بودم
_۱. ۲. ۳. ۴. خخ چه راحت توقع نداشتم ازشاگرداول دانشگاه
چشامو با انزجار بستم که بی توجه گفت
_خب خب وقتشه ببینیم اقا دوماد چطوره نگران عروس جنده اش شده یانه
با بهت چشامو باز کردم
چیکار میخواست بکنه
نکنه بخواد بهش زنگ بزنه
یا بکشوندتش اینجا
توهمین فکرا بودم که
گوشیو گذاشت رو بلندگو
با صدای بوقی که خورد
دلم هری ریخت
به ثانیه نکشید صدای نگران ارکان توگوشی پیچید
_الوو عشقممم
سهند بود که جای من به تمسخر جواب داد
_استپ کن شازده اشتباه گرفتی،من عشقتم نیستم خخخ
صدای ارکان اینبار عصبیو بهت زده بود
_تو..توکی هستی عوضی گوشی زن من دست تو چیکارمیکنهه؟؟!!
_نچ نچنچ چه وضع حرف زدن با داداش بزرگترته بزرگتری گفتن کوچیک تری گفتن بابات بهت ادب یاد ندادهه
صدای ارکان شوکه تر از قبل به گوش رسید
_!!!س..سهندد؟
_آ. باریکلا خود خودمم
_گوشی ملودست توچیکارمیکنه کجایین الان،، اصلا مگه تو المان نبودی
سهند اینبار جدی شد
با لحنی که توش تهدید موج میزد گفت
_لازم نیس ب اون مخ کوچیکت فشاری بیاری بچه،کاری که بهت میگمو کن چون وقت اضافه واسه شنیدن اراجیفت ندارم،یه ماشین میفرستم دنبالت سوارش میشی مث بچه ی ادم میایی اینجا بخوای دست خر برام درست کنی زن جندتوبا یه تیر خلاص میکنم
صدایی ازپشت خط نیومد
که سهند داد زد
_باتوام فهمیدی یانهه
صدای گرفته ی ارکان قلبمو ب درد اورد
_میام بی ناموس میام،اول بزار صدای زنمو بشنوم
_اوکی
سهند برگشت سمت من
بانفرت نگاش کردم
که خونسرد گفت
_یالا بنال بشنوه
دهنمو ازعمد چفت کردم
اومدن ارکان اینجا قطعا خالی ازخطرنبود
انقد احمق نبودم ک به همین راحتی بزارم بیاد
وقتی دید حرف نمیزنم
از جلد خونسردش خارج شد
_باتوام جنده زر بزن کری مگه
سرمو به نشونه ی مخالفت تکون دادم
صدای ارکان از پشت خط
بیشتر ازقبل این اشغال رو عصبی کرد
_هه مث سگ دروغ گفتی،ملودی اونجا نیس مگه نه هدفت از کشوندن من تو خراب شده ایی ک توشی چیهه،باتوام چرا لال شدییی
داشتم از حرفی که ارکان زد خوشحال میشدم
که سهند چندقدم فاصله رو پرکردو تا بفهمم چیشده
لگد محکمی به شکمم
زد
چشام از حرکت یهویش تا اخر گردشدو
درد بدی تو کل تنم پیچید
جیغی که از ته دل کشیدم
دست خودم نبود
لگد بعدی که به همون قسمت زد
صدای جیغ مجددم رو بالابرد
نفس توسینم حبس شد
بیکباره همجا برام تاریک شد
صدای نعره ی آشنایی از پشت گوشی به گوش میرسید
اما انقدی درد داشتم که چیزی ازش نمیفهمیدم
_حرومزادههه داری چه گوهیی میخمری بی ناموسسسس ولش کن
صدای خنده ی جنون وار سهند
حالم رو بیشتر از قبل بد کرد
_حالا که صدا روشنیدی مث بچه ی ادم سوار ماشین شو بیا ،یادتم نره دست از پاخطا کنی جنازشو با پیک برات میفرستم
نزاشت ارکان جوابی بده
گوشیو توروش قطع کرد
جلو روم زانوزد
چهره ام از شدت درد جمع شده بودو بی توجه به اون لعنتی به خودم میپیچیدم ک خونسرد لب زد
_بزودی از شر جفتشون خلاص میشم اونوقت دیگه تا ابد مال خودمی عشقمم
اونقدی درد داشتم ک حتی نتونستم تف کنم تو صورت کریهش
بی توجه ب منی که مث مار به خودم میپیچیدم رفت نشست روصندلیی که یکم اونورتر از من بود
اشکام کل صورتمو خیس کرده بودن
باتموم وجود دعا میکردم
خدایا خواهش. میکنم بچمو ازم نگیر
خدایا تورو به بزرگیت قسم
بلایی سرش نیار
التماستتت میکننم خداا
با خیس شدن لای پام ترس بدی تو دلم نشست
نه نهههه
نه چیزی نیس حتما ترشحی چیزیه ارع
حالم بد بود
خیلی بد
دلم میخواست ببینم اون خیسی چیه اما با تموم بیچارگی
نمیتونستم لباسمو کنار بزنم
بدنم رفته رفته داشت بی حس میشد
جوری که انگار بهم امپول بیهوشی تزریق کردن
لحظه ای بعد
چشام بی اونکه بخوام روهم افتادو تاریکی مطلق
با صدای فریاد گوش خراشی
چشای بی جونمو باز کردم
پلکی زدم تا دیدم درست شه اما همچنان همجا برام تار ومبهم بود
لحظه ای تموم اتفاقا مثل فیلم از جلوی چشم رد شدو من منگ رو به خودم اورد
ترسیده به لباسم نگاه کردم
بادیدن سرخی خون روسفیدی لباسم
اه از نهادم بلندشد
قطره ی اشکی از چشمم بیرون چکید
خونی که سرخیش بدجور توچشم میزد
بهم اعلام میکرد
از دستش دادم
دیگه بچه ای درکار نبود
طفل معصوم من قربانی شد
قربانی دیونه بازی سهند لعنتیو
خودخواهی من
نفسام یکی درمیون میومد
چشام برای خوابیدن له له میزدن
دلم یه خواب ابدی
میخواست
بچم رفته بود
دیگ این زندگی چه معنی داشت
هیچی
امید روزای سختم رفت
حالا من مونده بودمو آینده ی نامعلومم
با بازشدن در
نگاه بی رمقو
گیجموبه مردی که میون دست چند نفر تقلا میکردو ناسزا میگفت
دوختم
با پرت شدنش سمتم
و عطرتلخی که تو بینیم پیچید
شکم به یقین تبدیل شد
که این مرد بی شک مرد منه
بی جون نگاش کردم
_ار..ارکان
صدای گرفته و نگرانش دل سنگ روهم اب میکرد
_خوبی همه کسم
اروم پلکی زدم
خوب نبودم
ولی نمیخواستم تواین شرایط بد بهم فکرکنه
پلکی زدم تا خیالش راحت شه
نفسی کشید
_خداروشکر مردمو زنده شدم تا برسم اینجا
دستشو جلو اورد تره ای ازموهامو از روصورتم کنارزد
_ خیالت راحت من اون بی ناموسو میکشم به والله ک میکشم
بی جون نالیدم
_نه....
اخمی کرد
_ این همه بلا سرت اوردهه ،داری ازش دفاع میکنی ارعع؟؟؟
هق ارومی از رو درد زدم
قطره ی اشک مزاحمی از چشمم بیرون چکید
انقدی حالم بد بود که هیچ درکی از اتفاقات نداشتم ولی یه چیزیو خوب میدونستم
نباید بلایی سر ارکان بیاد
نگاه خیسمو که دید
چشاشو اروم بازوبسته کرد
_هیشش خیلی خب نمیخواد چیزی بگی، اروم باش نفسم اروم ،قول میدم نزارم بلایی سرت بیاد ،هردمونو نجات میدم
هنوز حرفش تموم نشده بود که صدای عصبی سهند توگوشمون پیچید
_اشکان منتظر چییی پس،این حرومی روببند
_چشم اقاا
دونفرهمزمان اومدن سمت ارکان
ارکان اما تویه حرکت یهویی از جاش بلندشدو حمله کرد سمتش جفتشون
هم من هم اون دونفر شوکه شدن
تصویرای پیش روم تاربودن
هرکاری میکردم تا بلکه چشام باز بمونه فایده ای نداشت
صای فوشای رکیکی ک ارکان ب سهند میداد از دستم در رفته بود
دقایقی بعد ارکان دستو پا بسته پرت شد کنارم
قلبم درد میکرد
از اینکه نمیتونستم هیچ غلطی کنم دلم میخواست بمیرم
نگاه نگران ارکان دائم روم میچرخید
نمیدونم چی دید که اخماش بشدت رفت توهم
_اون..اون خون چیه
پس بالاخره متوجهش شد
بیچاره وار
سرمو به طرف مخالفش چرخوندم
روی نگاه کردن تو صورتشو نداشتم
عصبی دادزد
_ملووو باتوام اون خون چیه لعنتییی
از صدای بلندش تنم لرزید
ولی تنها واکنشم
ترکیدن بغضم بود
_ملوووو سگم نکنن میگم اون خون چیهه رو لباستتت چرا گریه میکنییی جواب منوبدهه
صدای شیطانی مردی که امروز شده بود منفور ترین ادم زندگیم تو اتاق پیچید
_ملو جونش خانم یکی یدونه اش بگو دیگه چرا ساکتی ،هوف اصلا ولش کن بزار خودم بگم،
روکرد سمت ارکان که صورتش از خشم و غم به سرخی میزد
_گویا تو خبرنداشتی یه توله تو شکم زنت کاشتی هرچند که هنوز مطمعن نیستم توله ی توعه یا اون سینای مادرجنده خخ
هنوز حرفش تموم نشد بود که ارکان فریادزد
_خفه شو بی همچیز خفه شو فقط ، دهن گشادتو ببند تا مث سگ نگایدمت
سهند بی توجه نچی کرد
_چته بابا چرا جوشی میشی خیلی خب اصلا توله سگ خودته،عا ینی توله سگ خودت بوددد،میدونی چرا میگم بود چون دیگ توله ای در کار نیستتت ازشرش خلاص شدم،،اون خونیم ک میبینی برای اثبات حرفم کافیه
باغم سرمو پایین انداختم
که صدای ناباور ارکان توگوشم پیچید
_مل..ملو.. این ..این حرومیی چی میگه...هان
صدای هق هق بلندم جواب حرفش بود
اما انگار اون کوتاه بیا نبود
_باتواممم تو توی لعنتی تموم این مدت حامله بودییی ارععع؟؟؟
سهندبود که درجوابش گفت
_تاصبم بپرسی اون بهت جوابی نمیده بعدم توله ات مرده پس انقد پیله نکن رو این موضوع ،خیلیم ناراحت نباش چون یکم دیگ خودتم قرارهه بری بجهنم جایی که تخم سگتو فرستادم
_من توی اشغالو میکشم میکشمت حرومییی
تقلاهاش برای رهایی
حالم رو از قبل بدترمیکرد
سهند اما با تفریح فقط نگاش میکرد
_از تلاشت خوشم میاد ولی میدونی چیه هیچوقت موفق نمیشی ،درست مث اون روزا ،یادته که چقد دنبال قاتل گشتین ،کاراگاه بازی دراوردین،ولی خب هیچ غلطی نتونستین کنین جفتتون
مات نگاش کردم از چی حرف میزد
نگاه ارکانم دست کمی ازش نداشت
نگاه خیره امونو که دید بلند زد زیرخنده
بریده بریده با خنده گفت
_خدای من شمادوتا چقد گیجین ینی نفهمیدن هنوز فرهادو من کشتم
شوکه لب زدم
_چی..توالان..چی گفتی
دور مون چرخی زد
_درست شنیدی عزیزم فرهادو من فرستادم گوشه ی قبرستون،خیلی دلم میخواست اون بابای پوفیوسمم بفرستم کنارش ولی خب نشد
ارکان نعره زد
_گوه اضافه نخور بااین کوصشرات ب کجا میخوای برسی
سهند بی حرف نشست رو صندلیش
پارو پا انداختو خیره توچشای من بهت زده
گفت
_درست چهارسالو چهار ماه پیش زمانی که تو بی خبر رفتی امریکا ،دیونگی من از همونجا شروع شد میخواستم بیام دنبالت ،بابا هه حتی عقم میاد بهش بگم بابا،محمد سماوات وقتی فهمید قرارهه برم دنبال خواهرزاده ی دردونه اش منو از ارث محروم کرد و با یه لگد از خونه پرتم کرد بیرون،درست زمانی که باید ازم حمایت میکرد با یه لگد و در کونی حواله ی بیرونم کرد،تنهایی دوری از تو دوری از مادر بی نوام منو ب مرز جنون رسوند،اما راهش تنهاصبر بودوصبر،صبرکردم تا ابا از آسیاب بیوافته بعد افتابی شم به مامانو پرستو به دروغ گفتم رفتم المان تا جناب سماوات خیالش راحت بشه که دیگه هرگز منو نمیبینه،بعداز اون به خواست یکی از رفیقام یه بخش کوچیکی سهام خریدمو مشغول کارشدم،دورادور خبراز توام میگرفتم
نمیدونستم کجایی توچه شهری هستی ،نه مامان نه پرستو هیچ حرفی نمیزدن،تنها راه فهمیدن جات خونسرد نشون دادنم بودتابهم اعتمادکنن،گذشتو گذشت تا تو برگشتی ایران،یادمه چقد اون روز مثل دیونه ها خندیدم،اومدم تا دم خونه بارها و بارها از دور دیدمت،اما نمیتونستم بیام جلو یکیش بخاطر تهدیدای بابات بود یکیشم بخاطر تهدیدای جناب سماوات