رمان درتلاطم تاریکی102

دستاش دور کمرم حلقه شد
چقد حس بدی داشتم
دلم میخواست دستاشو محکم پس بزنمو یکی بخوابنم زیرگوشش
مردک نچسب
باتموم این افکار نفس عمیقی کشیدمو دستمو روشونه اش گذاشتم
بااین کارم اروم شروع به تکون دادن خودش کرد ناچار منم خودمو تکون میدادم
تاجایی که میشد
فاصله رو رعایت میکردم
ولی خب بازم چسبیده بودبهم و با لبخند رومخش نگام میکرد
_پرهام
گیجوسوالی نگاش کردم که حرفشو اصلاح کرد
_میگم اسمم پرهامه،توکه نپرسیدی ولی خب بازم من گفتم بدونی
پوزخندی به نگاه منتظرش زدم
_وقتی نپرسیدم یعنی علاقه ای به دونستن اسمت نداشتم
یه تای ابروشو بالاانداخت
_اونوقت میشه بدونم چرا درخواستمو قبول کردی، واضح تر بگم چرا نظرت عوض شد،توکه اولش گفتی نه
_دلیلو خوب اومدی،ارع دلیل دارم اما لزومی نمیبینم به شمابگم
_عجب،خب خانم مغرور میتونم اسمتونو بدونم
یه کلام گفتم
_پناه
_اوو چه اسمی،خوشبختم پناه خانم
سری تکون دادم
وسطای رقصمون بودکه برقا همه خاموش شدو رقص نورو روشن کردن
پرهام دستمو گرفتو یه دور چرخوندم
همزمان آهنگم تموم شد
دیجی اهنگ مخصوص شادی مخصوص پارتی پلی کرد