رمان درتلاطم تاریکی115

fati.A fati.A fati.A · 1404/4/22 11:13 · خواندن 1 دقیقه

_خیلی خب بابا نخوردیم ماشینتو

 

باناباوری سرشو کوبید به فرمون
 

_خدایا من چی میگم این چی میگه

 

طلبکار پیاده شدم
 

_هی پچ پچ نکن حرفی داری بلند بگو میشنوم

 

سرشوبلندکردو بیچاره وار بهم خیره شد
 

_هیچی فقط برو خب فقط برو

 

زیر لب دیوونه ای نثارش کردمو با کوبیدن در ماشین به سمت بیمارستان قدم برداشتم

منتظر نموندم تا ماشینو پارک کنه و به سمت اسانسور دویدم
سوارش که شدم
دکمه ی ۴رو زدم
ازتواینه موهامو مکه از شال بیرون زده بودومرتب میکردم
که ازتواینه چیز کوچیکی  حواسم رو پرت کرد
باتعجب جلورفتم،این دیگه چی بود

بادقت بیشتری نگاه کردم


عه اینکه دوربینه
 

دوربینه دیگه ملودی خانم این عادیه تو اسانسور دوربین کاربزارن
توام به همچی مشکوکیو...
یهو جرقه ی تو ذهنم روشن شد

چطور زودتر نفهمیدم دوربین اسانسور چک نشده بود
اسانسور که وایستاد
سریع اول کار به اتاق دایی سرزدم بعد از اطمینان از حال خوبش و چک کردن محافظی که پلیس در اختیارمون گذاشته بود،باعجله به سمت اتاق مدیر بیمارستان رفتم

....
حرفم که تموم شد
حسینی مرد کله تاسی که از شدت اضافه وزن بسختی راه میرفت
کمی فکردو گفت
_دوربین اسانسورا یک سالی میشه نصب شده پس به احتمال زیاد فیلم اون شبم ضبط کردهه

باشعف گفتم
_می شه فیلما رو چک کنیم

_بله البته همراهم بیایین

گوشیمو از جیبم دراوردمو سریع شماره ی ارکانو که برای مواقع اضطراری ذخیره اش کرده بودمو گرفتم بعد ازدوبوق صدای عصبیش توگوشی پیچید
_هیچ معلومه کدوم گوری رفتی

 

_یدیقه ساکتشو،گوش کن ببین چی میگم

 

_میشنوم