رمان درتلاطم تاریکی115

_خیلی خب بابا نخوردیم ماشینتو
باناباوری سرشو کوبید به فرمون
_خدایا من چی میگم این چی میگه
طلبکار پیاده شدم
_هی پچ پچ نکن حرفی داری بلند بگو میشنوم
سرشوبلندکردو بیچاره وار بهم خیره شد
_هیچی فقط برو خب فقط برو
زیر لب دیوونه ای نثارش کردمو با کوبیدن در ماشین به سمت بیمارستان قدم برداشتم
منتظر نموندم تا ماشینو پارک کنه و به سمت اسانسور دویدم
سوارش که شدم
دکمه ی ۴رو زدم
ازتواینه موهامو مکه از شال بیرون زده بودومرتب میکردم
که ازتواینه چیز کوچیکی حواسم رو پرت کرد
باتعجب جلورفتم،این دیگه چی بود
بادقت بیشتری نگاه کردم
عه اینکه دوربینه
دوربینه دیگه ملودی خانم این عادیه تو اسانسور دوربین کاربزارن
توام به همچی مشکوکیو...
یهو جرقه ی تو ذهنم روشن شد
چطور زودتر نفهمیدم دوربین اسانسور چک نشده بود
اسانسور که وایستاد
سریع اول کار به اتاق دایی سرزدم بعد از اطمینان از حال خوبش و چک کردن محافظی که پلیس در اختیارمون گذاشته بود،باعجله به سمت اتاق مدیر بیمارستان رفتم
....
حرفم که تموم شد
حسینی مرد کله تاسی که از شدت اضافه وزن بسختی راه میرفت
کمی فکردو گفت
_دوربین اسانسورا یک سالی میشه نصب شده پس به احتمال زیاد فیلم اون شبم ضبط کردهه
باشعف گفتم
_می شه فیلما رو چک کنیم
_بله البته همراهم بیایین
گوشیمو از جیبم دراوردمو سریع شماره ی ارکانو که برای مواقع اضطراری ذخیره اش کرده بودمو گرفتم بعد ازدوبوق صدای عصبیش توگوشی پیچید
_هیچ معلومه کدوم گوری رفتی
_یدیقه ساکتشو،گوش کن ببین چی میگم
_میشنوم