رمان درتلاطم تاریکی119

_توکی دیگه
دستی به سینه اش زد
_کوچیکشما اسی پلنگ،هرکی میگه دس کج زر مفت میزنه ابجی
مکثی کرد
_ازما چیزی میخواستین
ارکان باانزجار لب زد
_تن لش، اسی تویی
اسی لبخند دندون نمایی زد که ردیف دندونای کرم خورده و زرده اش نمایان شد
_ارتباطش به توی بچه خوشگل چیه
_تنت میخارهه مفنگی
حرصی غریدم
_ارکان ما واسه کل کل نیومدیم اینجا،یادت که نرفته
ارکان نفسشو عصبی فوت کرد
_خیلی خب بابا کاریش ندارم
مکثی کردو اینبار مستقیم به اسی چشم دوخت
_توکسی به اسم قاسم میشناسی،قاسم طهماسب
_گیریم که میشناسم،ارتباطش به شوما چه،اصلاچی به مامیرسه
اینبار من مداخله کردم
_اگه بتونی پیداش کنی،یا ادرسی ازش بهمون بدی یه پول قلمبه میدم بهت
باشنیدن اسم پول چشاش برق زد
_شماجون بخواه همشیرهه،ادرسی که ازش ندارم اما یه نفرهس که خیلی باهاش جیجی باجیه ،شک ندارم ازش خبرداره
سری تکون دادم که ارکان با اخمای درهم گفت
_ادرسسس
اسی سری به معنای نه تکون داد
_اولل شیله رو اخ کن بیاد
ارکان نفس حرصی کشیدو دست توجیبش کردو کیف پولشو دراورد
چن تا تراول دویستی گذاشت کف دستش
_بیا حالا بنال ببینم کجابایدبریم
اسی ادمسی داخل دهنش انداخت
_ماشین داری
_ارع
_خیلیم عالی بپربریم
ارکان چیزی شبیه به فوش زیر لب نثارش کرد
که ناخداگاه خندم گرفت
معلوم بود به زور دارهه تحملش میکنه