رمان درتلاطم تاریکی121

با شنیدن سوال یهویش اب دهنم پرید توگلوم
یاد دروغ شاخ دار ارکان افتادم
چه نیازی بود
منو به عنوان زنش معرفی کنه
لعنتی من الان چه جوابی به این بدم
با خنده ضربه ای به کمرم زد
_عروس خانم معلومه بدجور خجالتیا
یکم که اروم شدم لبخند دندون نمایی زدم
_ارع یکم
_خب نگفتی
باگیجی پرسیدم
_چیو
دوبارهه خندید
_چندساله با اقا ارکان ،ازدواج کردین؟
_اها،زیاد نیس یه سال نشده
_اخی خوشبخت شین عزیزم،فک میکنم همسنین،دانشجوین ؟چجوری اشناشدین؟
خنده ام گرفته بود از حرفای این زن بانمک و فضول
واقعا فک میکرد منوارکان همسنیم
خخ
نخواستم ازاشتباه درش بیارم یک کلام گفتم
_ارع همکلاسیم ،تودانشگاه اشناشدیم
_آخییی عزیزدلمم
همزمان اژدرو ارکانم که توخونه نشسته بودن اومدن حیاط
اژدرگفت
_عیال رفیقشو پیدا کرد دیگه مارو بلکل یادش رفت
زهرا لبخند خجولی زد
_نه اقا این چه حرفیه بشینید چایی بیارم براتون
ارکان بود که پرید بین حرفش
_ممنون از پذیراییتون،فقط مایکم عجله داریم اگه میشه زودتر ادرس رو بهمون بدین مازحمتوکم کنیم
زهرا تعارف زد
_این چه حرفیه بمونین شام بعداز شام میرید دیگه، ادرسوهم دادم به ملودی جان
اینبارمن بالبخند جواب دادم
_به اندازه ی کافی زحمت دادیم،خیلی دیرمون شده ،دایی هم بیمارستانه نمیشه بیشترازاین تنهاش گذاشت
....
نگاهم پی جاده بود
که بادیدن تابلوی تهران شمال
چشام گردشد
باتعجب برگشتم سمت ارکان که ریلکس رانندگی میکرد
نگاهمو که حس کرد
سرشو به معنای چیه تکون داد
که عصبی غریدم
_سرتو برامن تکون نده،کجا داریم میریم ما
کوتاه خندید
_خودت چی فک میکنی،جز کجور(یکی ازروستاهای مازندران) قراربود جای دیگه ای بریم!
چشام ازحرص گردشد
_چیی، توالان چی گفتی،زود ،زودباش همین الان برگرددد
اخم کوچیکی کرد
_چت شد یهو جنی سدی،اگه دلت نمیخواست بیایی،مریض بودی میگفتی همون اول راه پیاده ات میکردم،،کور که نبودی ندیدی ازتهران بیرون اومدم
_لعنتی من اصلا حواسم به جاده نبود فکرم درگیربود ندیدی،اصلاتوچرا لال مونی گرفتی نمیگی داری میری سراغ اون عوضی
_خب که چی الان فهمیدی میخوای چیکارکنی
نفسمو باحرص فوت کردم
_نفهمی یاخودتو زدی به نفهمی دایی جونش درخطرهه،باید لاقل یکیمون اونجاباشه
چنان دادی زد که ازجاپریدم
_دفعه ی دیگه گنده ترازدهنت حرف بزنی نگاه نمیکنم کی،دهنتو پرخون میکنم،الانم بتمرگ سرجاتونرین تواعصاب من
اشک ناخواسته ازلحن بدو تندش توچشام جمع شدکه با صدای ارومتری ادامه داد
_بابا تنهانیس سپردم به سپهرو مامان ،بیشتراز تو به فکربابامم نگران نباش
باغم گفتم
_این همه عجله ات برای چیه نمیفهمم پلیسا که گفتن خودشون....
_کیرم دهن تک تکشون اونا قرارهه پیداش کنن اوناا،اون از پس یه کار ساده برنمیان میخوان اون حرمزاده رو پیداکنن ،تا اونا بخوان ازجاشون تکون بخورن اون بی ناموس فلنگو بسته رفتهه
_میخوای چیکارکنی
_یه ننه ای من ازاون بگام یه بلایی سرش بیارم بیاوببین
باتاسف سری تکون دادم
_توفقط به فکرانتقامتی مگه نه
عصبی دادزد
_ارع به فکرانتقامم ،همینه که هست ناراحتی بسلامت
به دنباله ی حرفش کنارجاده زد روترمز
باناباوری نگاش کردم
اصلا براش مهم نبودم میخواست تکوتنهاولم کنه برهه
روشو برگردوندکه بی معطلی ازماشین پیاده شدمو درومحکم کوبیدم
باپیاده شدنم متوجه بارون شدیدی که کل جاده روخیس کرده بودشدم
ذره ای برام خیس شدنمو هوایی که روبه تاریکی میرفت
مهم نبود
به سمت مقصدی نامعلوم شروع به دویدن کردم
اشکام باقطرات بارون مخلوط میشدوکل صورتم رو خیس کرده بود
صدای داد ارکانم باعث نشد به عقب برگردم
_ملودیییی
صدای قدم هاشوکه باعجله دنبالم میومدو میشنیدم ولی قصد نداشتم وایسم
_ملودی باتوام کجااا وایسا
با بغض بلندگفتم
_گفتی بروو منم دارمم میرممم ،دردت چیه دیگه عوضییی
به قدم هاسرعت بخشیدم
_کجامیری تواین بارون احمق،وایساا
دادزدم
_جهنمم میایی
ماشینا بی توجه ازکنارمون رد میشدنو می رفتن
دستم رو برای تاکسی که درحال نزدیک شدن بهم بود تکون دادم که
بازوم بی هوا ازپشت کشیده شد
_کرررییی میگم وایسااا
مثل خودش دادزدم
_ارع کرررمم،نمیخوام ریخت نحستوببینم گمشوبروو
باموهایی که اب ازشون چکه میکردو دقیقامثل من خیس اب بود،دادزد
_مجبورییی تحملم کنییی میشنوی مجبوریی
جیغ زدم
_مجبورنیستممم کی میخواد محبورم کنهه تووو،،، میفهمییی نمیخوام ببینمتتت میفهمی.....
باکوبیدن شدن چیزی رو لبام حرف تودهنم ماسیدو چشام تااخرین درجه گردشد
داغیو نرمی لبای ارکان بود که رولبام فرود اومدد؟!
بهت زده شوکه باقلبی که ضربانش هرلحظه بالامیرفت
توچشاش خیره بودم که به ارومی چشاشو بستو تا بفهمم چیشده
کمرموچنگ زدوچسبوندتم به خودش
لبای بی حرکتش به حرکت دراومدو لبای خیسو سردمو به بازی گرفت
لب پایینیمو داخل دهنش کشیدو مک ارومی بهش زد،همزمان
گرمای شدیدی توتن یخ زدهو خیسم پخش شدوچیزی تودلم فرو ریخت
باسینه ای که ازشدت هیجان بشدت بالاپایین میشد چشاموبستم که دستشو پشت گردنم هدایت کرد و وحشیانه شروع به مک زدنو خوردن لبام کرد
نمیدونم چقد لبامو بوسید
چقد قلب به جنبه ی منو بازی داد
زمانی به خودم اومدم که نفس کم اوردو اروم لباشو ازرولبام برداشت
بادور شدن اون حجم ازگرماولبای خیسش
خشم ،خجالت، ناباوری به سمتم هجوم اوردنو
تابفهمم چیشده دستم بالارفتو روصورتش فرود اومد
صدای بلند سیلی توسرم اکوو شد
عصبی به ارکان که باصورتی کج شده ،لبخندکوچیکی رولباش بود
نگاه کردم
باصدایی که به وضوح میلرزید لب زدم
_دفعه ی... اخرت باشه ....منوبوسیدی ...فهمیدی
برگشتم عقبوباقدم هانامتعادل به سمت ماشینش حرکت کردم