رمان درتلاطم تاریکی123

fati.A fati.A fati.A · 7 ساعت پیش · خواندن 2 دقیقه

باتمسخر شروع به جمع و جور کردن اتاقی که نهایت ۲۰متربودکرد
_شرمنده پرنسس یادم نبود شما کمتر از عمارت مورد پسندتون نیست

اومدم جوابی که لایقشه روبدم که چیزی شبیه به جارو پرت کردسمتم که باچشای گردشده توهوا قاپیدمش
_یالا بجای زل زدن به من شروع کن ،منم اشغالا روجمع کنم،اینم توکله ات فرو کن تنها جایی که برای اجاره داشتن همین به قول خودت الونک بودکه باهزار مکافات راضی شدن اجاره اش بدن،کل خونه هاشون پرن.

چشم غره ای بهش رفتم
_من با اینکارا کارندارم بعدم من خونه ی خودمو تمیز نمیکنم بیام خونه ی مردمو تمیزکنم،عمرا

 

به دنباله ی حرفم جارو رو پرت کردم رو زمین
بیخیال شونه ای بالا انداخت
 

_خود دانی،میتونی رو کر کثافت بخوابی پرنسس

ناباور نگاش کردم که شروع کرد به جمع کردن اشغالای قسمتی ازخونه
همزمان گفت
_یا جارومیکشی همجارو منم بقیه ی کارا رو میکنم یا این ورو تمیزمیکنم اما حق نداری پاتو توش بزاری درغیر این صورت پاتو خوردمیکنم،اوکی بیبی

تنها چیزی که دم دستم بود یه متکای کوچیک قدیمی بود
باحرص برش داشتمو پرت کردم سمتش

_بیبیو‌کوفت بیبیو درد

باخنده سری تکون دادو مشغول شد
با لبای اویزون به جارو خیره بودم
لعنتی من تو عمرم یه بارم جاییو جارونکشیده بودم

ناچار جارو رو برداشتمو باکمی تلاش شروع به جاروکردن کردم

نمیدونم چقد مشغول بودیم
زمانی به خودم اومدم که همجا ازتمیزی برق میزد

خسته بالبخند دراز کشیدم که ارکان مثل عجل ملق بالاسرم وایستاد
_بلندشو بااین لباسای کثیف دراز نکش اینجا،برو دوش بگیر بعد بگیربخواب

باتمسخرخندیدم
_میشه بدونم چی قراربپوشم واقعا خیلی کنجکاوم ازاونجایی که یه احمق بدون هماهنگی منواورد اینجا هیچ کوفتی نتونستم باخودم بیارم چه برسه به لباس


به سمت در حرکت کرد 
_دنبالم بیا

گیج بلا اجبار ازجام بلندشدمو دنبالش حرکت کردم

با رسیدن به ماشین
ریموتو زدو در صندوق عقب ماشین رو بازکرد
بادیدن وسایلی که پشت ماشین بود تقریبا هنگ کردم
لامصب همچی بود توش
چراغ قوه،پتومسافرتی بالشت
با یه ساک کوچیک لباس که مشخص بود توش چیه
نگاه بهت زده اموکه دید
ساکو به طرفم پرت کرد
_تواین لباس و چیزایی که لازم داری هست،حالا میتونی بری دوش بگیری

سوالی نگاش کردم
_تومگه میدونستی قرارهه بیاییم اینجاکه همچی باخودت اوردی

نوچی کرد
_ایناهمیشه هستن منتها تا حالا لازم نشده بود این اولین بارهه که به درد خوردن

سری تکون دادمو ساک به دست راهی خونه شدم
ارکانم با برداشتن پتو بالشت دنبالم اومد
بارسیدن به حموم کوچیک خونه
نفسموکلافه بیرون دادم
مسخره ترین بخش این حموم این بود که کلا سه متربیشتر نبود کمترو‌بیشترشو دیگه نمیدونم
کلا یه نفر بزور توش جامیشد
ناچار شروع به کندن لباسام کردمو‌شیرابو بازکردم

خداروشکر تو ساک یه شامپو بود تا بتونم لاقل موهامو بشورم

باتموم شدن کارم،درو اروم بازکردم
یه نگاه به چپو راست اتاق انداختم تا بلکه اون عوضی اونجا نباشه
با ندیدن اثری ازش
نفس راحتی کشیدمو
خم شدم ساکو برداشتم