رمان درتلاطم تاریکی125

غلتی توجام زدم
نور مستقیم توصورتم میتابید
کشوقوسی به بدنم دادمو توجام نشستم
ازلای پلکام دورو ورو دیدزدم
باندیدن ارکان ابروهام بالاپرید
سریع ازجام پریدم
_ارکان،ارکان
_کجایی
عجبا اول صبحی کجا گذاشته رفته
رفتم حیاط بازم خبری ازش نبود
داشتم همینطور دورو برو نگاه میکردم که صدای زنگ گوشیم بلندشد
بافکراینکه شاید ارکان باشه
باسرعت خودمو به گوشیم که روی اپن اشپزخونه بود رسوندم
بدون نگاه کردن به اسمش،ایکون سبز رو کشیدم
_الووو
_الو خانم احمدی؟!
باشنیدن صدای رضایی وکیل بابا ابروهام بالا پرید اول صبی چیکارداشت بامن
سکوتم که طولانی شد ،صداش دراومد
_صدامو دارین ،الووو
_بله خودمم اقای رضایی،امرتون
_سلام عرض شد خانم خوب هستین،شرمنده مزاحم شدم ،بایدموضوعیو بهتون اطلاع میدادم
_سلام ممنون،بفرماییدگوشم باشماست
_راستش،تقریبا ۲۵روز دیگه وصیتنامه ی پدرتون قرارهه بازو خوندهه بشه،چون وارثی غیر ازشماندارن،لازم نیست جای بخصوصی تشریف بیارید میتونید بیایید دفتر کاربنده،باقی کارا رو من حل میکنم
نفسموکلافه فوت کردم
من اصلا فکرشم نمیکردم همچین روزیو ببینم یا بخوام مالک ثروت هنگفت بابام بشم
فقط به یه باشه بسنده کردم که گفت ادرس رو برام پیامک میکنه و قطع کرد
بافکری درگیر به سمت اشپزخونه رفتم که همزمان درحیاط با صدای تقی بازشد
بی شک ارکان بود
کتری کوچیکی که تو کابینت بودو برداشتمو پراب کردم گذاشتم روگاز تا جوش بیاد
_عه بیدارشدی
باشنیدن صدای ارکان برگشتم سمتش
_میبینی که بیدارم،کجارفته بودی
پوزخندی زدو به نونو پنیر تو دستش اشاره کردو همزمان اونارو رومیزگذاشت
_رفتم به بهونه ی اینا یه سرو گوشی اب بدم،ازقدیمای محل راجب قاسم طهماسب پرسیدم،ادرسشم گیراوردم،گفتن محله ی پایین میشینن صبونه رو بخوریم میرم سروقتش
باشنیدن حرفاش
لبخند کمرنگی رو لبام نقش بست
پس بزودی میفهمیم اون عوضیو کی اجیرکرده