رمان درتلاطم تاریکی138

fati.A fati.A fati.A · 5 ساعت پیش · خواندن 2 دقیقه

منم حرفشو‌تایید کردم که سری تکون داد
 

_خیلی خب برید ولی خیلی مراقب باشین

 

هرسه سری تکون دادیمو همراه کوله پشتیامون به سمت حیاط رفتیم 
زندایی باهامون تا حیاط اومد
روبه ارکان کردو گیج پرسید
 

_مگه قرارنبود دوتایی برین،پرستو کجامیاد

 

ارکان با حرص اشکاری جواب داد
 

_والا دیدیم زیادی مشتاقه گفتیم اونم ببریم

نفسی گرفتو بوسه ای به پیشونی زندایی زد
 

_ماه بانو خانم توبه این چیزا فکرنکن،خیالتم راحت باشه من مراقبشون هستم،توفقط مراقب خودتو بابا باش

 

زندایی با بغض صورت ارکان رو لمس کرد
 

_جای سهندم خالیه،اگه پسرم بود،عمرا اگه تنهاتون میزاشت

 

اهی از ته دل کشید که ارکان با اخم نگاش کرد
_مامان

زندایی اشکی که تواوج افتادن بودو سریع پس زد
_ببخشین،دم رفتن شماها روهم ناراحت کردم،برید خدا به همراتون

هرسه مونو به نوبت بغل کرد و با ریختن یه کاسه اب پشت سرمون رفت تو

ارکان بی حرف پشت رل ماشینش نشست
اومدم منم روصندلی شاگرد بشینم که پرستو زودتر دروبازکردو سوارشد
پوفف
اینوکجای دلم بزارم
انگار قسم خورده بود نزارهه از یه کیلو متری ارکانم ردشم
ناچار صندلی عقب جاگرفتم

ارکان بادیدن من رو صندلی عقب، برگشت سمتم
 

_عه چرا عقب نشستی،میومدی جلو پرستو عقب میشست

با چشم ابرو به پرستو اشاره کردم

ارکان کلافه گفت
_پرستوو

پرستو اما بااخم گفت
_اصلا پرستو پرستو نکن که هنوز دلم ازت پرهه،نترس نمیمیرید چندساعت ازهم دور باشین

 

ارکان تنها سری از روی تاسف تکون دادو ماشینو روشن کرد
با لبای اویزون به اینه ی جلو چشم دوختم
ارکان اینه رو 
روصورتم تنظیم کردو چشمکی حواله ی صورت غمگینم کرد
بااین کارش نیمچه لبخندی رو لبام نقش بست که صدای حرصی پرستو باز حالمونو گرفت
 

_جلوتو نگاه کن به کشتنمون ندی

 

ارکان نیم نگاهی سمتش انداخت
 

_پرستووو هی هیچی نمیگم بهت دور برندار،دارم میرم دیگه دردت چیه

 

پرستوعصبی گفت

_دردم باهم بودن شما دوتاس،د اخه داداش احمق من، ملودی مگه همسن توعه که باهاش رفتی تورابطه،اصلا چه وجه اشتراکی باهم دارین ،یکیشو‌نام ببر تا فک نکنم رابطتون فقط بخاطر یه هوس بیخودهه

بادادی که ارکان زد من سکته کردم چه برسه به پرستو
_ببند دهنتو،توکاری که بهت مربوط نیستم دخالت نکن،خواهربزرگترمی درست ولی حق نداری واسه من تعیین تکلیف کنی،کسی که داری راجبش حرف میزنی ملودیه دخترعمه ات،جوری حرف نزن بعدا پشیمون شی ازحرفات

باناراحتی گفتم
_ارکان ،پرستو،بسه،ولش کنید این بحث مسخره رو

پرستو بااخمای درهم گفت
_خوبه خودتم قبول داری مسخره اس

_پرستو

باتشری که ارکان زد
پرستو دست به سینه به جلو خیره شدو حرفی نزد
دقایق طولانی تو سکوت سپری شد
تا اینکه ارکان بااخم گفت
—داریم میریم کرج دنبال سعیدجابری،کسی که متهم فعلی پرونده اس

پرستو بیخیال گفت
_خبردارم،مامان صبح قبل از اومدنت همچیو بهم توضیح داد

ارکان خوبه ای زمزمه کردو دیگه حرفی زده نشد

....