رمان درتلاطم تاریکی168
12 شهریور · · خواندن 7 دقیقه بیشترازهمیشه
دلم مرگ میخواست
هق هق ریزم بین صدای اهنگی که میومد گم شده بود
باد موهای بازمو نوازش میکرد
درختای سربه فلک کشیده
جوری تکون میخوردن
انگار داشتن باهم دردو دل میکردن
شایدم دلداریم میدادن،نمیدونم
من خیلی وقت بود دلباخته بودم
نمیدونم کی
نمیدونم چجوری
فقط میدونم
من دیگه
من سابق نبودم
نمیدونم چقد گریه کردم
چقد به درختاو آسمون ابری خیره بودم
زمانی به خودم اومدکه صدای قدم هایی به گوشم رسید
باپشت دست اشکاموپس زدمو دستمو به تنه ی درخت گرفتم
ازروزمین بلندشدم
چرخیدم برم که کسی توتاریکی جلوم قرارگرفت
هینی کشیدمو یه قدم به عقب برداشتم
ازشدت وحشت ظاهرشدن مرد منفور جلو روم پام به لباس بلندم گیرکردو نزدیک بود بیوافتم که
بین زمینو اسمون معلق شدم
باچشای گردشده به سینا که روهوا گرفته بودتم نگاه میکردم
_خوبیی
صورتم از این همه نزدیکی جمع شد
_دستاتو ازروم بردار
پوزخندی زدو دستاشو برداشت که صاف توجام وایستادم
باحرص به نگاه خیره اش غریدم
_کی میخوای دست از تعقیب کردن من برداری لعنتی
پوزخندش عمق گرفت
_چرا باید تعقیبت کنم،من فقط اومدم ببینم حالت خوبه یا...
پریدم وسط حرفش
_به یه ورمم نیس واسه چی دنبالم اومدی،فقط گورتو گم کنو دورو ورم نباش
اخمی کرد
_چرا اینجوری میکنی،جوری رفتارنکن انگار قرارهه بخورمت
لبم به پوزخند بزرگی کش اومد
_مث اینکه یادت رفته چه غلطی کردی،میخوای یاداوری کنم چه گوهی خوردی ارععع
عصبی ترازمن دادزد
_بگووو لامصببب بگووو مشتاقم بشنوم چیکارکردم که لایق همچین رفتاریم،چیکارکردم که مث سگ باهام رفتارمیکنی،بخدا که باسگم اینجوری رفتارنمیکنن که توبامن میکنی د بگو دردت چیه بد کردم اون شب از دست دوتا حرومی نجاتت دادم ارع بدکردم؟!
باتموم خشمی که ازش داشتم
مشت محکمی به سینه اش زدم
بابغض جیغ زدم
_توی اشغال به من تجاوز کردی توی عوضی به من دست زدیییی،نامرد اسم خودتو گذاشتی مرددد،نجاتم دادیی هه خندم میگیرهه نجاتم دادی ،نجاتم دادی که چی هان که خودت بهم تجاوزکنییی ارععععععع ؟
متقابلا دادزد
_خفه شو فقط خفه شو ببرصداتو،انقداین جمله کیریو تکرار نکن ،مگه من بزور بهت دست زدم مگه من فقط خواستم،هان ،د خودتم خواستی لعنتی نخواستی؟
چشام از وقاحتش گردشد
_لعنتی من حالم خوب نبودد من احمق خوب نبودم، چرا نمیفهمی اینو
قدمی به سمتم برداشت
_الان که هوشوحواست سرجاشه،میخوای ثابت کنم هنوزم خیلی راحت پیشم وامیدی هنوزم عاشقمی
گیجو مات نگاش کردم
داشتم حرفای صدمن یه غازشو هلاجی میکردم
که یهو جلو اومد
تا بفهمم چیشده کمرم رو چنگ زد
_توهنوزم دوسم داری،انکارنکن
حرفی نزدم
درواقع حرفم نمیومد
اون نفهمی بیش نبود
هرچی میگفتی حرف خوشومیزد
بیشترازقبل بهم چسبید
جوری که پشتم چسبیدبه تنه ی درخت
هیچ جای فراری نداشتم
کامل قفلم کرده بود
خم شد سمت صورتم
پیچاره وار نالید
_ چرا نمیبینی این همه خواستنو
همچنان بی حرف بی حس نگاش میکردم که باصدای گرفته ای گفت
_ملودلم برا طعم لبات تنگ شده
دلم ازلحن خمارش، هری ریخت
نکنه واقعا بخواد ببوستم
نگاه ترسیده امو که دید
اروم پچ زد
_درست حدس زدی میخوام ببوسمت اونقدی که نفست بندبیاد
تابخوام حرفشو تجزیه تحلیل کنم خم شد رو صورتم
تنها دستوری که مغذم تواون لحظه بهم داد رو انجام دادم
قبل ازاینکه فاصله رو به صفربرسونه
دستمو بلندکردمو یدونه کشیده خوابوندم زیرگوشش
صورتش به طرفی کج شد
نفس نفس زنون ازشدت عصبانیت نگاش میکردم که بانگاه به خون نشسته برگشت سمتم
_ملودییی
زدم تخت سینه اش
_ملودیو کوفت گمشو عقب اشغال گمشو فقط
درکمال تعجب
پوزخند کجی زد
_اگه نرم؟
_....
عصبی دادزد
_گفتم اگه نرم چه گوهی میخوری جواب بده
_اونوقت جنازه اتو توهمین باغچه دفن میکنم حرومزاده
با بهت برگشتم سمت صدا
خدای من درست شنیدم
بادیدن ارکان باصورت برزخی،کوپ کردم
ناخواسته ازحضور یهویش اروم گرفتم
همزمان سینا به طرفش چرخیدو
با همون پوزخند مضخرفش ارکان رو برانداز کرد
_بزرگترازدهنت حرف میزنی جوجه فوکل
ارکان اما نیشخندی تحویلش داد
_چنان جوجه فوکلی بهت نشون بدم پوفیوس،اون سرش ناپیدا
سینا اومدحرفی بزنه که ارکان تویه حرکت ناگهانی اومد جلو و مشت محکمی تو دهنش خوابوند
سینا که انتظارشو نداشت نقش روزمین شد
ارکان اما مجالش ندادو پرید روش
حالا نزن کی بزن
شوکه باچشای گرد شده به اون دوتا که باتموم وجود هم دیگه رو لتو پارمیکردن نگاه میکردم که یه لحظه به خودم اومدم
سریع خم شد سمتشون
شونه ی ارکان رو چسبیدم
_ارکاننن..بسه...توروخدا ولش کنن
عربده زد
_گمشو عقب که برا توام دارم،من اگه امشب این حرومزاده رو نکشم اسمم ارکان نیس
هلی بهم دادکه چندقدم به عقب پرت شدم
باقلبی که ازشدت ترس تن تن میزد دوباره جلو رفتم
که سینا با سرو صورت خونی لب زد
_د اخه بچه سال تورو سننه ،جوش چیو میزنی فک کردی چی،اگه فک کردی ملودی بهت پا میده سخت دراشتباهی
لعنتی داشت چه زری میزد
میخواست بمیره
ارکان که با التماس من میخواست عقب بکشه باتموم شدن حرفای اون عوضی
انکارکه پارچه ی قرمز رو جلو گاو وحشی تکون داده باشن
منو به طرفی هل دادوتا بفهمم چیشده دوباره حمله کرد سمتش
مشت محکمی که تو دهنش کوبوند
چنان صدایی دادکه احتمال دادم
فکو دندوناش همه خورد شدن
ماتو مبهوت مونده بودم
سینای داغونم کم نمیاوردو جواب هرمشتی که میخوردو یکی درمیون میداد
ای خدا انگارواقعا قصد کشتن هموداشتن بیچاره وار دویدم سمت حیاط جلو
بدون مکث فقط میدویدم
با دیدن زندانیی کنار فرناز
نفس نفس زنون به طرفش رفتم
_زن..زنداییی
برگشت سمتم
اول باتعجب بعد با ابروهای بالارفته نگام کرد
_جانم.... چیشده دختر این چه سرو وضعیه چرا نفس نفس میزنی
منظورش به خاکو خل لباسو موهای پریشونم بود
اهمیتی ندادم فقط نالیدم
_توروخدا کمک..کمک کنین ارکانو سینا دارن... همو میکشن
زندایی اول بی حرکت موند بعد چشاش تا اخرگرد شد
_یاخداااا ....محمد ددددد
دقایقی بعد همه تو حیاط پشتی جمع شده بودن
پیمانو دایی سیناو ارکانو به سختی ازهم جدا کردن
هردو اشولاش افتادن یه گوشه ای
صدای همهمو پچ پچ کردنای مردو زنای حاضر ،کل حیاطو پرکرده بود
نگاه خیسم رو تو جمع چرخوندم
زندایی گوشه ای نشسته بودو زیر لب اهو ناله میکرد
دایی سعی در برقراری ارامش داشت
پیمانم کنار ارکان نشسته بودوزیرلب باهاش حرف میزد
فرنازم طرف دیگه ی ارکان نشسته بودو ابغوره گرفته بود
هانی شونه هامو می مالید
_هیسس تموم شد فداتشم تموم شد
نگاه لرزونمو به بطری ابو دستمال کاغذی تودستم دوختم
همه دور ارکان بودن
هیچکس سمت سینانمیرفت
لحظه ی دلم براش سوخت
چاره ای نبود
حالاکه حواس ارکان نبود
باید زودتر دکش میکردم میرفت
_هانی وایسا همینجا تابیام
_کجا
_میفهمی
حرفی نزد
دستشو از روشونه ام برداشتمو
باقدم های کوتاه
رفتم سمت سینا
بانزدیک شدن بهش چشای ورم کردشو بازکرد
بادیدنم
نیشخندتمسخرامیزی زد
_زیادی اون جوجه رو دست کم گرفتم
اخمی کردم
انگار زبونش قصد کم اوردن نداشت این بشر
بطریو دستمالو انداختم روش
_خون رو صورتتو تمیز کنو گورتو ازاینجا گم کن
یه نگاه به من یه نگاه به بطریو دستما کرد
_هه نگو که برات مهمم که بدجورر...خندم میگیره
اومدم جواب دندون شکنی بهش بدم که باصدای فریادبلندی، ازجاپریدم
_ملودیییی
باترس برگشتم عقب
بادیدن ارکان که دست فرنازو محکم پس زدو ازجابلند شد
بی حرکت موندم
لعنتی
چجوری ازبین اون همه ادم منو کنار این دید
ترس بدی تودلم نشست
نکنه باز قاطی کنه
باقدم های بلند
خودشو بهم رسوندو درمقابل نگاه متعجبم موچ دستمو گرفت
متعجب لب زدم
_چیکارمیکنی
زیرلب غرید
_ببند دهنتو،صدات دربیاد بلایی سرت میارم مرغای اسمون که هیچ یه مملکت به حالت گریه کنن
حرفی نزدم
تهدیدش بوی
عمل میداد
نگاه همه سمت مابود
ارکان امابی توجه به نگاه حرصی زنداییو داییو فرنازو خانوادش به سمت خونه کشوندم
قلبم ازشدت هیجانو ترس از واکنشش رو دور تندبود
نمیدونستم قرارهه چه بلایی سرم بیاد
نمیدونستم قرارهه باهام چیکارکنه
تنها دنبالش کشیده میشدم
درهالو بازکردو داخل شد
منم دنبالش رفتم تو
فک کردم قرارهه ولم کنه اما به سمت پله ها رفت
ناچار دنبالش رفتم
رفتم که چه عرض کنم داشت بزور میکشوندم
بارسیدن به اتاقش توجام وایستادمو دستمو به زور از تودستش بیرون کشیدم
_ولم کننن کجامیبربم،حرفی داریی همینجا بزن....
با پشت دستی که تو دهنم فرود اومد
پرت شدم روزمین
لال شدم
حرف که هیچ اسمم یادم رفت
اون الان منوزد؟!
باچشایی که از شدت ترسو شوکو حرص دو دو میزد
سرمو چرخوندم سمتش
که صدای دادش ازجاپروندم
_تقاص تموم جنده بازیاتو امشب پس میدی
بی حرکت موندم
چی داشت میگفت
قراربود مگه چیکارم کنه
اصلا مگه من چیکارکرده بودم که اینجوری میکرد
خم شد سمتم
درمقابل نگاه خیسم
موچ دستمو دوباره اسیر دستش کردو با یه حرکت از جا بلندم کرد
تابه خودم بیام دراتاقشو بازکردو منو هل داد تو
خودشم اومد تو
نمیدونم از زور زیاد اون بود یا سست بودن من که
پخش زمین شدم
با لبای لرزون نالیدم
_آر..آرکان
دادزد
_صداتو نشنوم جنده
چیزی تو وجودم شکست
قلبم بود یا عشقم
شایدم هردو
فقط میدونم
بدشکستم
نگاه خیسم روش نشست با چشای به خون نشسته و لب زخمی ،درحال بازکردن دکمه های پیرنش بود
_چیه هه نکنه ترسیدی،نترس عزیزم نترس توکه عادت داری به هرکسو ناکسی بدی،منم روش
با تجزیه تحلیل حرفاش
چشای خیسم تا اخرگرد شد
منظورش چی بود
نکنه واقعا میخواست...
با بازکردن اخرین دکمه اش
پیرنشوازتنش کندو گوشه ای پرت کرد