رمان در تلاطم تاریکی177
17 آذر 15:37 · · خواندن 6 دقیقه پوکر فیس نگاش کردم که ابرویی با شیطنت بالا انداخت
_جون من انقد دپ نباش یه پارتیه کوچیکه دیگه یکی دونفرازهمکاران با منو تو پیمان
دستشو به عقب هل دادم
_خودتو نزن به اون راه،خودت میدونی من منظورم چیه
اهی ازته دل کشید
_ملویی خوشگلم نفسم عخشم
چینی ب دماغم دادم
_خیلی خب خر شدم حرفتوبزن
کوتاه خندید
_خودت میدونی گذشته ها گذشته کاریشم نمیشه کرد،ارکانم پشیمونه نمیگم ببخشش نه فقط وقتی اومد کاریش نداشته باش به قول خودت دوروز دیگه قرارهه برهه
از رو صندلی بلندشدمو جلوی اینه وایستادم
_خیلی خب فقط اگه بخواد بره رومخم اونوقت دیگه نمیتونی جلومو بگیری
اومد کنارمو یه بوس پر تف از لپم گرفت
_هاپوی خودمی
چپکی نگاش کردم که باخنده دورشدازم
نگاه اجمالی به خودم تو اینه انداختم
خوب شده بودم
ناخداگاه نگاهم به سمت شکمم کشیده شد
خداروشکر هنوز خیلی زودبود
وگرنه ننیدونستم برامدگیشو چجوری قلیم کنم
این راز حالا حالاها نباید فاش میشد
نه تا وقتی که ارکان از زندگیم بیرون نرفته
با صدا زدن بیبی از فکرو خیال بیرون اومدمو همراه هم از اتاق خارج شدیم
صدای اهنگ دلنشین (جونی) خواننده ی روسی
بینهایت قشنگ بود
ازپله ها پایین اومدم
برخلاف گفته ی هانی،جمعیت زیادی اومده بودن
نگاهمو دور تا دور سالن گردوندم کسیو نمیشناختم
چون همشون دوستو اشناهای هانیو پیمان بودن
با اشاره ی هانی به سمتش رفتم
یه خانم سن بالا کنارش وایستاده بود
با اومدن من هردو ساکت شدن
سلامی زیر لب دادم که هردو با محبت جوابمودادن
هانی روبه اون گفت
_رفیقم که از خواهر بیشتربهم نزدیکه ملودی جان
بعدرو به من گفت
_خانم پویان یکی از همکارامون
هردو دست دادیم
زیرلب گفتم
_خوشبختم
_منم عزیزم
سری تکون دادم
تقریبا نیم ساعتی از شروع مهمونی گذشته بود
گوشه ای نشسته بودمو بی حوصله به جمعیت حاضرنگاه میکردم که حس کردم کسی کنارم نشست
بی اینکه برگردم با حرص گفتم
_مردشورتوببرن هانی بااین مهمونیت یکم دیگه تموم نشه بلندمیشم میرم
_چه بی اعصاب
باشنیدن صداش تقریبا تو جام پریدم
با چشای گرد شده برگشتم سمتش که با پوزخند برازنده ام کرد
_چته مگه جن دیدی
به انی اخم مهمون صورتم شد
_صد رحمت به جن
نفسی گرفتم
_میشه بگی دقیقا کنارمن چه غلطی میکنی
ابرویی بالاانداختو به نوشیدنیش اشاره کرد
_بنظرخودت
لبامو تو دهنم کشیدم
نباید عصبی میشدم
_خودتو نزن به اون راه ارکان،خودتم میدونی منظور من چیه
خیره به لبام لب زد
_نکن
اخمام با فهمیدن منظورش بیشتر ازقبل توهم رفت
سریع لبامو ول کردم
خواستم از جام بلندشم که وسط راه موچ دستمو گرفت
_کجااا
_دست لعنتیتو بکش عقب تا نشکوندمش
برعکس چیزی که گفتم عمل کرد
محکمتر ازقبل گرفتم
_بشین سرجات قرارنیست بخورمت که اینجوری گارد گرفتی
دستشو با حرص اشکاری به عقب هل دادم
_نشستن کنارت که هیچ حتی دلم نمیخواد ریختتو ببینم
بلندشدم ازجامو درحالی که گوشیمو از رو میز چنگ میزدم به سمت مخالفش پاتندکردم
لحظه ی اخر صداشو شنیدم
_ارع بدو بدو فرار کن یوقت ازکنارمن بودن نمیری
لحنش پر از تمسخربود ولی برام مهم نبود
چی میگه یا چی فکرمیکنه
ارکان برا من تموم شده بود
ولی خب انگار قرارنبود اینو بفهمه
بارسیدن ب هانی بدون اینکه اجازه بدم حرفی بزنه
توپیدم
_من دارم میرم یه ثانیه ی دیگه تواین خراب شده نمیمونم ،بیبیو پیش خودت نگه دارفردا میام دنبالش
نگران گفت
_وا چت شد تو یهو رنگت چرا پریدع،کجااا بسلامتی
بی توجه بهش راهمو به سمت خروجی کج کردم
دنبالم میومد
_ملو باتوام چت شد یهو این وقت شب کجاا میری
برگشتم سمتش
عصبی لب زدم
_برخلاف خواسته ام تواین پارتی مسخره ات شرکت کردم ولی خب بیشتر ازاین نمیتونم تواین خراب شده بمونمو اون عوضیو تحمل کنم
_وا خب بگو چیشدع،ارکان اذیتت کرده؟
بدون اینکه جوابی بدم،بی توجه بهش
سویچ ماشینمو از رو جاکفشی برداشتمو از ویلا زدم بیرون
به صدا زدنای پیمانوهانیم توجهی نکردم
سوارماشین شدمو باسرعت ازحیاط زدم بیرون
طولی نکشید که بغضم باصدای بلندی شکست
دست خودم نبود این همه زود رنج شدن
این همه عصبی بودن
کم بلا سرم نیومدع بود تواین چندسال
چقد دلم میخواست الان تواین اوضاع مادری داشتم که با محبت بغلم میکردو میگفت اروم باش چیزی نیس من کنارتم
ولی حیفو هزار حیف من تواین دنیای لعنتی حتی مادرمم نداشتم
صدای ویبره ی گوشیم رومخم بود
بی معطلی خاموشش کردمو گوشیو پرت کردم رو صندلی شاگرد
بی هدف بی اونکه بفهمم کجا دارم میرم تو تاریکی خیابون
به سمت ناکجا آباد میروندم
توفکرای بی سرو ته ام غرق بودم که با دیدن جنازه ی مردی وسط خیابون
شوکه زدم رو ترمز
خدای من
کم مونده بود زیرش کنم
نفس نفس زنون دستمو به قلبم گرفتم
اروم ازماشین پیاده شدم
جاده خلوت خلوت بودو پشه پرنمیزد
نگرانو ترسیده به سمت مرد بیهوش رفتم
خم شدم سمتش
_آقا آقا صدای منو میشنوید
تکونش دادم ولی تکون نمیخورد
نفس میکشید این کاملا مشهودبود
دستمو جلو بردمو برش گردوندم تا صورتو وضعیتشو چک کنم
برگشتنش هماناو بازکردن چشاش همانا
اومدم نفس راحتی بکشم که چرخی زدو بلندشد،تو یه حرکت سریع
چاقوی ضامن دارش جلو صورتم قرارگرفت
ازشدت ترس فقط تونستم جیغ بلندی بزنم
مرد اما با صورت کریهش لبخندترسناکی زد
_خفهههه،صدات دربیاد همینجا دخلتو میارم
ناخداگاه سرمو تکون دادم که گفت
_خوبه دخترعاقلی هستی
لرزون پرسیدم
_چی میخوایی
_ماشینوگوشیتو
بالکنت گفتم
_باشه باشه همچیم توماشینه فقط تورخدا مدارکمو بده
_خفه بابا همینکه نمیکشمت برو خداتوشکرکن حالام بکش عقب نفله
بی اراده عقب رفتم که سریع به سمت ماشین پاتند کردو سوارماشین شد
لحظه ی اخر
کیف مدارکمو از شیشه پرت کرد بیرونو باسرعت از کنارم رد شد
شاید همه ی اینا یک دقیقه نکشید
با رفتنش نفس حبس شدموبیرون فرستادم
زیردلم از استرس تیرمیکشید
_اروم باش اروم باش چیزی نیس
پشت سرهم نفس عمیق میکشیدم
یکم بهترشدم ولی همچنان قلبم تند میزد
کیفمو از روزمین برداشتم
پیچاره وار گوشه ی خیابون نشستم
تف تواین شانس من
هوفف
صدای پارس سگ تنها صدایی بود که به گوش میرسید
نگاهمو به سمت انتهای جاده دوختم
همزمان روشنایی چراغ ماشینیو دیدم که از دور به این سمت میومد
با سرعتی که از خودم سراغ نداشتم
رفتم جلو
دستمو برا ماشینه بلندکردم
طولی نکشید که رسید
کنار پام زد رو ترمز
نور زیاد چراغا نمیزاشت صورت راننده رو ببینم
راننده پیاده شدو تونستم چهره اشوببینم
بادیدن شخصی که روبه روم قرار گرفت
هم یه جورایی خوشحال شدم
هم عصبی
سوالیواخمالود نگاش کردم
_تواینجا چیکارمیکنی
درکمال تعجب، اخم بدی کرد
_شورشو دراوردی ملودی چته دردت چیه با من مشکل داری چرا خودتو بگا میدی نصفه شب تو خیابون چه غلطی میکنی دقیقا ،ماشینت کوو
_فکر نمیکنم به توربطی داشته باشه
ناباورو کلافه دستی به صورتش کشید
_خدایا خودت بهم صبربدع ملو نرو رومخم نصفه شبی
_گفتم که به توربطی ندارع
کلافه نفسشوفوت کرد بیرون
_سوارشو
چاره ای جز قبول کردن نداشتم
چرا که تحمل ارکان بهتر از ازدست دادن جونم بود
بی حرف سوارماشین شدم
اونم پشت رل نشست
دور زدو مسیر اومده رو برگشت
نمیدونم چند دیقه تو سکوت سپری شد
ولی خب میدونستم این سکوت ،ارامش قبل از طوفانه
توهمین فکرا بودم که صدای عصبیش توگوشم پیچید
_باورم نمیشه خدایی اگه دنبالت نمیومدم معلوم نبود
چه بلایی سرخودت اورده بودی با خودسریات
ریلکس لب زدم
_این دیگه مشکل خودمه ناراحتی یه گوشه نگه دار پیاده میشم
چنان زد رو ترمز که اگه صندلیو نمیگرفتم با سرمیرفتم توشیشه
ترسیده نکاش کردم
_چته روانی
هیستریک وار خندید
_ماشین کوفتیت کجاس ملو
نگاهمو ازش گرفتم
ک دستش رو چونه ام نشستو صورتمو برگردوندسمت خودش
_منو نگا نکنه خفتت کردن
با لحن تندی دادزدم
_ارعععع ارعععع خفتم کردن،ماشینو گوشیو همچیو دزدیدن ،خیالت راحت شدد حالا گمشو کنار میخوام پیاده شم
دستشو به عقب هل دادم
دستم رفت سمت در که عصبی گفت
_اوکی برو خود دانی
بی توجه پیاده شدم که دادزد
_من کوصکش عالمم اگه دوباره بیام دنبال توی زبون نفهم
پوزخندی زدمو درومحکم کوبیدم که در کمال ناباوری باسرعت از بغلم رد شد
ماتو مبهوت به رفتنش خیره شدم
یعنی جدی جدی ولم کرد
چقد بیشعورهه این بشررر
من یه حرفی زدم
اون چرا گوش کرد
با لبای اویزون شروع به راه رفتن کنار جاده کردم
هوف عجب غلطی کردما
مث خر توگل کیر کرده بودم
گوشیم نداشتم زنگ بزنم به کسی
توهمین فکرا بودم که
ماشینی جلو روم ترمز زد
بادیدن ماشین ارکان
ابروهام بالاپرید ولی خب چیزی نگفتم
بی حرف به سمت ماشین رفتمو سوارشدم
اونم حرفی نزد
فقط به سمت ویلا روند
ناخداگاه از دیدن چهره ی اخمالودش خندم گرفت
یادمه گفت اگه دوباربیاد دنبالم کوصکش عالمه
لبامو بهم فشوردم تا مبادا خندمو ببینه که صدای حرصیش توگوشم پیچید
_راحت باش بخند جلوخودتو نگیر
همین حرفش کافی بود تا بزنم زیرخنده
باخنده نگاش کردم
بادیدن نگاهم اخماش بازشدو تک خنده ای کرد
همزمان سری از روی تاسف تکون داد
با رسیدن جلو ویلا
بی حرف پیاده شدم