رمان درتلاطم تاریکی32

fati.A fati.A fati.A · 1404/3/13 11:11 · خواندن 3 دقیقه

_هعیع عههیع

دوش رو رها کردمو دستاشو تو دستم گرفتم
بااینکه بی حال بود ولی زورش زیاد بود
دستامو محکم پس زد
چهاردستو پا خیز برداشت از تو وان دربیاد که با یه تصمیم یهویی خودمو جلو کشیدمو سرشو تو بغلم کشیدم
 

_هیشش اروم باش تو روخدا 

 

همچنان تقلا میکرد تاولش کنم،حتی تعداد چنگایی که رو صورتو بدنم انداخته بود از دستم در رفته بود
ناچار وارد وان شدمو تنشو کامل تو بغلم کشیدم

 

_اروم دورت بگردم اروم پسرم هیشش من کنارتم،اروم خب میخوام فقط بشورمت همین نترس،نمیزارم کسی بهت اسیب بزنه بهت قول میدم

 

صدای خر خری ازخودش دراوردم
اروم شده بود اما همچنان تو بغلم وول میخورد

 

_ببین کاریت ندارم فقط بزار بشورمت خب میخوام قشنگ شی خب پسرم

 

به طرز باور نکردنی اروم شد
یکم تو اون حالت موندم تا حرفامو درک کنه
نمیخواستم باز بترسونمش
بعداز دقایق طولانی اروم ازش فاصله گرفتم
نگاهم تو صورتش دوخته شد
خدای من

اون اون گریه میکرد
چشاش خیس بودو تنش  به وضوح میلرزید
بادیدنش تو اون وضع بغض بدی ناخداگاه توگلوم لونه کرد،اب دهنمو به سختی فرو دادم
بی حرف دستمو جلو بردمو پیراهن بلندو پاره اشو باکمی تلاش دراوردم
ارکان همچنان میلرزیدوبی صدا گریه میکرد
بادیدن تن پراز زخمو کبودش
قطره ی اشکی بی اراده ازگوشه ی چشمم بیرون چکید
خدای من اون بی وجود چی به روز این بچه اورده بچه،تمام تنش زخم بود

چقد یه ادم میتونه پستو کثیف باشه که همچین بلایی سر یه طفل معصوم بیارهه


یه چیزی شبیه به لباس زیر تنش بود
دستمو جلو بردم تا اونم دربیارم که خودشو گوشه ی وان جمع کردودستشو رو پایین تنه اش گذاشت

 

_نترس خب میخوام فقط لباساتو کامل دربیارم تا بتونم بشورمت

 

_هعیعیهه

 

_هیشش نترس قول میدم اذیتت نکنم باشه پسرم؟


به دنباله ی حرفم اروم دستشو پس زدمو تیکه پارچه ای پاره ای که هیچ شباهتی به شورت نداشتو ازتنش دراوردم
حالا لباسی تنش نبود
بادقت به عضوش نگاه کردم
خداروشکر اون زن دیوونه اسیبی به پایین تنه اش نزده بود
شیر اب رو دوبارهه بازکردم
گذاشتمش تو وان
ازجام بلندشدمو چندتا شامپوی سرو بدن از تو قفسه دراوردمو دوبارهه برگشتم تو وان کنارش
شامپوهارو خالی کردم تو وان
ارکان بی حرف خیرهه نگام میکرد دقیقا مثل بچه ها
من اما تموم حواسم پی کارم بود
خودمو جلو کشیدمو اینبار یه خورده از شامپو رو تو دستم خالی کردمو ریختمش رو سر ارکان
تکونی خورد که بی معطلی شروع به مالیدن موهاش کردم
یک ساعت گذشته بود یا دوساعت
زمانی دست از شستن موهاش برداشتم که دیگه چرکی روش نمونده بود
حالا نوبت بدنش بود
سخترین قسمت
لیف رو برداشتمو روش شامپو بدن ریختم
اروم دستمو بردم سمت صورتش

_چشاتو ببند

درکمال تعجب کاری که گفتمو کرد
باوسواس صورتو گردنشو لیف زدم
همینطور سینه و کمرو دستاشو
دوش رو روصورتو بدنش گرفتم
چشاشو بازکردو دوبارهه نگاه کنجکاو خیره اشو بهم دوخت
لیف رو مجدد اماده کردمو اینبار دستمو به سمت پایین تنه اش بردم
خجالت میکشیدم ازاینکار
اولین بارم نبود یه الت مردونه میدیدم اما
خب لمسش به این صراحت اولین باربود
خجالت رو کنارگذاشتمو بالاخرهه لیف رو رو پایین تنه اش کشیدم
حرکت نمیکرد
منم با حوصله کل تنش رو شستم
اب وان کاملا سیاه و چرکی شده بود
تنم خیسو کثیف بود
اما ذره ای برام اهمیتی نداشت
از تو وان بیرون اومدم
خم شدم بازوشو گرفتم
 

_یالا پسر بلندشو باید تنتو اب بکشم

باکمی تقلا از جاش بلندشد
به کمک من ازتو وان دراومدو زیر دوش قرارگرفت
یه لحظه خنده ام گرفت ازتفاوت قدامون
اون تقریلا قدی بالاتراز۱۸۵داشتو من قدم ۱۶۰بود
بی اهمیت به این موضوع دوش رو بازکردمو ارکان رو زیرش قراردادم
میلرزید اما واکنش بدی نشون نداد

دستمو اول رو صورتش بعد گردنو سینه اش کشیدم

برجستگی زخماش دلم رو ریش ریش میکرد

منی که قلبم تفاوتی با سنگ نداشت

به درد اومده بود

چه برسه به بقیه

دستمو اروم هدایت کردم سمت شکمشو به همین منوال التشو بادستم شستم

لمسش یه جوری بود

اما نمیخواستم عقب بکشم

من اونو مثل نوزاد بی مادری میدیدم که به مادر احتیاج داشت

اون الان جز من کسیونداشت


کامل که شستمش
از زیر دوش بیرون کشیدمش
دوش رو بستم
حوله ای از توقفسه ی مخصوص بیرون اوردمو نزدیکش شدم
بدنش از تمیزی برق میزد دیگه خبری ازتن سیاهو کثیفش نبود