رمان درتلاطم تاریکی42

_خانمم قهرنکن ،قبول کن حرف بدی زدی
هانی طبق معمول وقتی کم میاورد خودشو مظلوم کرد
_عشقم خب شوخی کردم،منظوری نداشتم که
باخنده سری از روی تاسف تکون دادمو ازجام پاشدم
_من میرم یه چیزایی برای ارکان اماده کنم،پیمان توام نمونه رو زودترببر ازمایشگاه،فقط میخوام ازهمه نظر بررسی شه
پیمان سری تکون داد
_خیالت راحت،برو بکارت برس منم کم کم میرم
_مجدد مرسی ازت
_فدات ابجی این حرفا چیه
به سمت اشپزخونه رفتم
درکابینت رو بازکردم
یکم شکلات و تنقلات داشتم
همه رو برداشتم
چیدم تو سینی
چیزایی که زیاد براش مضر نبودو میتونست بخورهه
به سمت اتاقش روانه شدم
درو بازکردمو رفتم تو
بادیدن ارکان که توهمون حالت نشسته بودو خیرهه به دربود
بی صدا خندیدم
_هی کوچولو منتظر بودیا
بازم سرشو مثل بچه ها تکون دادکه سینی خوراکیارو گذاشتم جلوش
_امروز باید خودت خوراکیاتو بخوری
گیج نگام کرد
نگاهش بین خوراکیاو صورت من درگردش بودکه گفتم
_بردار بخور
دستشو با تردید جلو اوردو یدونه از شکلاتارو برداشت
روکش نداشت
کل شکلات به اون بزرگیو کرد تودهنشو تن تن شروع به خوردنش کرد که اخمام رفت توهم قرار نبود مثل حیوونا رفتار کنه
اون دقیقا داشت مثل اونا میخورد
جدی نگاش کردم
_هی کوچولواین چه وضع خوردنه تو ادمی باید یادبگیری مثل ادم غذاتو بخوری نه حیوون
محتویات دهنشو قورت دادو با ترس خودشو عقب کشید
که باجدیت گفتم
_قرارنیست با هر حرف من قهرکنی یا بترسی،میخوام درست غذا خوردن رو یادبگیری
بی حرف همونطور نگام میکرد
نباید انقد تند میرفتم اما
باید یاد میگرفت
باید هرچی اون زن لعنتی توسرش فرو کرده بود رو میریخت بیرون
_یکی از کیکارو بردار زودباش
دستشو جلو اوردو بی حرف برش داشت که ادامه دادم
ـحالا خیلی اروم یه گاز کوچیک ازش بگیر
کاری که گفتموکرداما دور دهنش کثیف شد
ادامه دادم
_جوری باید بخوری که نه دور دهنت کثیف شه نه کسی فکر کنه ندیده هستی،حتی اگه اولین بارت باشه ازاون چیز میخوری باید جوری رفتارکنی انگار برات چیز بی ارزشیه
درکمال تعجب سری تکون داد
که لبخندی به روش زدم
_خوبه،الان میتونی تمرین کنی،یعنی جوری که یادت دادم بخور،موقع ناهار دقیقا همونطور که ازت خواستم باید غذاتو بخوری باشه پسرم؟
بازم سرتکون دادکه بدون حرف دیگه ای از اتاق بیرون اومدم
درسته نباید بهش فعلا فشار میاوردم اما
هرچقد اسون میگرفتم پیشرفتی حاصل نمیشد
پس گاهی یکم خشونت میتونست کمکش کنه