رمان درتلاطم تاریکی43

چندروز بعد
بادقت جواب ازمایشارو بررسی کرده بودم،این عالی بودکه هیچ مشکلی نداشت،تموم بیماری ها چک شده بود،از سرطان و Hivبگیرتاhpvوچیزای دیگه،اون کاملا سالم بود تنها عفونت شدید مثانه داشت اونم بخاطر عدم رعایت بهداشت بود،که با قرصای قوی حل میشد
باتشکر به پیمان نگاه کردم
_دستت دردنکنه
لبخندی زد
_هرکمکی خواستی روم حساب کن یه ملو که بیشترنداریم،خب دیگه من دیگه برم هانی منتظرهه برم دنبالش
_اوکی برومنتظرش نزار
_پس مارفتیم فعلا
_فعلا
اومدم نگاهی به نسخه ی داروهایی که پیمان تجویزکرده بودبراش بندازم که
همون موقع گوشیم زنگ خورد
پرستو بود
_جانم پرستو
_سلام بر ملو خانم گل گلاب چطوری
_سلام میگذرونیم خودت خوبی
_فداتشم،عزیزم من امروز مطبو خالی کردم کسی نیس حتی منشیم،میتونی ارکانو بیاریش
لبام ازخوشحالی کش اومد
_یه دونه ای،فقط پرستو یادت نرهه هیچی به سهند لو ندیا خب فعلاجریان ارکان رو نمیدونه
_نگران نباش بابا،فعلا فقط منو بابا درجریانیم حتی به مامانم چیزی نگفتیم
_خوبه ،مرسی
تماس رو قطع کردمو گوشیو برگردوندم توکیفم
یادمه پریشب دایی زنگ زد
گفت
کارای فرزندخوندگی ارکان دارهه خوب پیش میرهه
اون موقع بودکه بهم گفت،جریان ارکان رو به پرستوگفته
هم ازدایی هم از پرستو خواهش کرده بودم چیزی به سهندو زن دایی نگن