قربانی خونسرد پرونده ی توی دستشو رومیز گذاشت
_طبق خواسته ی پدرتون ،وصیت نامه زمانی باز میشه که هردو تا وارث اینجا باشن،تااون زمان نمیتونم وصیت نامه رو بازکنم

 

ابروهام از تعجب بالا پرید
مگه بابا وارث دیگه ای غیرازمنم داشت
گمون نمیکنم
چرا که تنها بچش من بودم
بابا بردار زاده یا فامیل نزدیکیم نداشت که بخوابم بگم واسه اون گفته

اخمی کردم
_شمامنو گرفتین جناب،من تک فرزندم هیچ فامیلیم نداریم که بابا بخواد میراثشو بینمون تقسیم کنه

وکیل سری تکون داد
_بله حق باشماست تنها وارث اقای احمدی شمایین اما اسم شخص دیگه ای تو وصیت نامه قید شده که پدرتون بخشی از داراییش رو برای ایشون درنظر گرفته

باهمون اخمای درهم گفتم
 

_میشه بدونم اون شخص کیه

 

_دقیق اطلاع ندارم اسمش....

 

با تقه ای که به در خورد حرفش نصفه موند
نگاه منتظرمو ازش گرفتمو به در دوختم که بالبخند ازجاش بلندشد

_فکرمیکنم  خودش باشه

قربانی به دنباله ی حرفش به سمت در رفتو دروبازکرد
کنار رفت تا شخص مورد نظر داخل شه
نگاهم از کفشای مردونه ی جلو روم به بالاکشیده شد
کتوشلوار مشکی و پیرن ستش
در اخر توصورتش، دوخته شد
بادیدن شخص روبه روم
نفس کشیدن یادم رفت

صداها تصویرا همه مبهم شدن


خواب بود یا رویا
 

کابوس بود یا واقعیت
 

داشت اتفاق میوافتاد
اون...اینجابوددد
 

نه نه امکان نداشت
اون نبود
یعنی غیرممکن بود خودش باشه

نگاه ناباورم بهش دوخته شده بودکه مثل گذشته باهمون لبخند همیشگیش ،با قربانی حرف میزد
 

قطره ی اشکی بی اراده از چشمم بیرون چکید
صدای مبهم قربانیو میشنیدم که درحال خوشوبش باهاش بودو داشت تعارفش میکرد بشینه
من اما همچیز برام تار بود
گنگ
جوری که نه میتونستم دورو اطرافمو درک کنم
نه واکنشی ازخودم نشون بدم
بادستای لرزون دسته ی مبل رو چنگ زدمو‌به سختی ازجام بلندشدم
بالاخرهه چرخید
نگاهش که بهم افتاد
لبخند ازرو لباش پرکشید
نگاهش همون بود
همونقد مهربون
همونقد دوس داشتنی

صدای شخصیو شنیدم که صدام میزد اما من
قادر به جواب دادن نبودم
زیر لب پچ‌ زدم
_سینااا