_خانم احمدی،میشنوید صدای منو

 

_علیرضا چرا همش یه سوالو تکرار میکنی داداش من،نمیبینی حالشو

 

_د اخه الاغ دهن منو وانکن،اگه یه چیزیش بشه توجوابگویی یا من،من گفتم،من لعنتی بهت گفتم بزار لاقل مقدمه چینی کنم بگم توی نسناس وارث بعدیی ولی تو مرغت یه پا داشت ،گفتی لازم نیست بدونه،بیا همینومیخواستی دختر مردم از دست رفت

 

_اههه سرموخوردی دو دیقه لال باش ببینم چشه


 

صداشونو میشنیدم ولی انقد احساس خستگیو کسلی میکردم که دلم نمیخواست چشامو بازکنم
حضور شخصیو کنارم حس کردم
بوی ادکلن اشنایی توبینیم پیچید
مگه میشد این بو رو نشناسم

_ملودی ،ملودی جان

خواب نبود
کابوس نبود
این صدا خود خود واقعیت بود

لای چشامو بازکردم
نگاه بی فروغم رو به صورتش دوختم 
مگه میشد بعدازاین همه سال 
بازم همونقد جذاب باشه 
ذره ای تغییرنکرده بود
تنها چندتا از تارموهاش سفید شده بود

نگاهمو که دید
لباش به لبخندکوچیکی بازشد
_خوبی

نمیخواستم ضعیف باشم
نه حالاکه بعدازاین همه سال برگشته بود
اونم نه بخاطر من بخاطر ارثو میراثی که حتی نمیدونم چه ربطی به اون دارهه

بی حرف توجام نیم خیز شدم
رو همون مبل سه نفرهه که از بدو ورود روش نشسته بودم،درازبودم

باقرارگرفتن لیوان ابی جلو روم نگاهم رو به صاحب دست دوختم 
خود لعنتیش بود که اب بهم تعارف میکرد
هه
این اداها اصلا بهش نمیومد
با اخم لیوان رو پس زدمو ازش فاصله گرفتم
_ممنون صرف شده

اخم ریزی کرد
_لج نکن بخور ،رنگ به رو‌نداری

متقابلا اخم کرد
_یادم نمیاد باهاتون صمیمی شده باشم،لطفا حدخودتونو بدونین

پوزخندی زد
_هرطور راحتی

لیوانو رو میز گذاشت
قربانی تو دفترنبود
بی معطلی ازجام بلندشدم
باقدم های نامتعادل به سمت در حرکت کردم که همزمان اونم از جاش بلندشد
_کجا

با حرص بدون اینکه برگردم توپیدم
_قبرستون به شماچه

 

_بااین حالت کجا میخوای بری

 

برگشتم سمتش با نفرت لب زدم
 

_حال من به خودم مربوطه نه هیچ خر دیگه ای ،ضمنا نمایش تمومه به نفعته زودتر گوروتو گم کنی برگردی همون جهنم دره ای که تا الان توش بودی وگرنه بدمیبینی جناب راد 


دستی به صورتش کشید معلوم بود خیلی خودشو کنترل کرده تا حرف درشتی بارم نکنه
هه 
ذره ای برام مهم نبود چرا اینجاس چی توسرشه یا حتی اعصابش کم کم دارعه خورد میشه
تنها دلم میخواست زودتر ازجلو چشام گم شه برهه

_اوکی من کاری به کارت ندارم،لاقل تا اومدن علیرضا صبرکن

پوزخندی زدم
_علیرضا؟!!! هه پس بگووو جنابعالی واسه اموال بابای من تور پهن کردی،قربانیم باهات همدسته

به ثانیه نکشید اخماش رفت توهم
جوری بدنگام کرد که اگه ملودی سابق بودم
خودمو خیس میکردم
اما حالا من ازهیچی نمی‌ترسیدم حتی اون

اومد دهن بازکنه حرفی بزنه که در بی هوا بازشدو قربانی با مردو زنی که لباسای مخصوص اورژانس تنشون بود داخل شد

_همینجاس،نمیدونم چش شد فک کنم بهش شوک وارد....

قربانی. با دیدن من ساکت شد
اول باتعجب بعدبا خوشحالی نگام کرد
_عه خانم احمدی بهوش اومدین،حالتون خوبه جاییتون که درد نمیکنه

اخمام غلیظ تراز قبل شد
_حرف دارم بشین

دیگه خبری از اون احترام قبل نبود
این عوضی معلوم نبود چه نقشه ای زیر سردارهه
پس لایق احترام من نبود

قربانی باشه ای زیرلب گفتو برگشت سمت اون دونفر
یه مقدار پول نقد بهشون داد
_شمامیتونین برین

هردو سری تکون دادنو ازاتاق بیرون رفتن
حالا من مونده بودمو سینایی که دست به سینه به دیوار تکیه داده بودو قربانی که منتظر نگام میکرد

تک سرفه ای کردم
_امیدوارم برای این کارت دلیل موجهی داشته باشی درغیراین صورت کاری میکنم پروانه ی وکالتتو سه سوت باطل کنن

قربانی نفسی گرفت
حالت صورتش عادیو خونسرد بود
انگار نه انگار همین الان تهدیدش کردم 
 

_بابت این اتفاق و این دیدار غیرمنتظرهه ازتون عذر میخوام،همچیو میگم فقط لطفا تااخرگوش کنین بعدا هرکاری خواستین بکنین

سری تکون دادمو منتظر نگاش کردم که بایه نگاه به سینای خونسرد ادامه داد
 

_یادمه،درست ۶سال پیش بود ،پدرتون ازم خواست به دیدنش برم،حال خوشی نداشت میخواست براش وصیت نامه حاضرکنم،اون موقع بود که از شخصی به نام سینا راد  حرف زدن ،راستش اول کنکجاو نبودم بفهمم طرف کیه فقط طبق خواسته ی اقای احمدی چند هکتارزمینو یکی از شرکتهای پدرتونو براش درنظرگرفتم،چندوقتی گذشت تااینکه پدرتون گفتن این شخص فرزندخونده ی پدرشونه یعنی فرزندخونده ی پرویز احمدی بزرگ(پدربزرگم)

ماتم برده بود
حرفای قربانیومیشنیدم اما قادر به درک هیچی نبودم

_سینا پسر ثریا عظیمی(زن دوم پدربزرگ) از ازدواج اولش بود
پرویز خان بعداز مرگ ثریا خانم ،سینارو اورد پیش خودش ،هیچکس از این موضوع باخبرنبود تا زمان فوت پرویز خان،پرویزخان وقتی دربستر بیماری بود موضوع  پسر ثریاخانم، سینارو به فرهاد گفت،ازش خواست تا زمانی که زنده اس هواشو داشته باشه و یه مقدار از اموالشو به اون واگذارکنه،تاهفت سال پیش منم اطلاعی ازاین جریانات نداشتم بعداز خبردارشدن ازاین موضوع رفتو امد مخفیانه ی سیناو فرهاد منم با سینا رفیق شدم،از رابطه ی شماهم برام تعریف کرد ازاینکه یه رابطه ی نافرجام رو‌تجربه کردین،واقعیتش میخواستم زودتر ازاینا بهتون اطلاع بدم اما سینا نذاشت،منم بخاطر رفاقتمون چیزی بروز ندادم

 

مغذم قفل بود
قفل قفل
مگه میشد ادم تو یه ساعت کمتر چندتا شوکو پشت سربزارهه
همچیز برام مجهولو‌گیج کننده بود
من عاشق پسر زن دوم بابابزرگ شده بودم
اینا تصادفی بود یاچی....
سرمو بین دستام گرفتم
خاطره ی کمرنگی مثل برقو باد ازجلوچشم رد شد
زمانی که گریه کنان و ناراحت از مردود شدنم تو امتحان ریاضی ،جلوی در خونه نشسته بودمو‌ از ترس تنبیه بابا نه زنگ درو میزدم نه گریه ام بندمیومد،جلوی درکز کرده بودم که همون موقع 
پسرجوونی با ماشین مدل بالایی جلوی خونمون وایستاد
پیاده شد اومد سمتم
من اما به قدری ناراحت بودم که حتی نگاشم نمیکردم
پسر نگاه متعجبی اول به من بعدبه در خونه انداخت
_فک کنم اشتباه اومدم

برگشت  سمت ماشینش برهه
که با بغض گفتم
_با کی کارداشتی

 

برگشت سمتم با لبخند دلنشینی گفت
 

_با دخترای زر زرو حرفی ندارم

 

اب دماغمو بالاکشیدم
 

_منکه زر زرو نیستم من فقط دارم واسه بدبختیام گریه میکنم

اخم مصنوعی کرد
_چه فرقی دارهه گریه گریه اس هردوش ادمو زشت میکنه

اخمی کردم،با لبای اویزون اشکامو پس زدم
 

_با بچه طرفی مگه،این حرفارو برا خرکردن بچه هامیگن نه منی که ۱۵سالمه

ابرویی بالا انداختو کنارم رو پله نشست
_اونوقت من چرا باید تورو خرکنم

اب دماغمو بالاکشیدم
_چمیدونم شاید دلت برام سوخته نمیخوایی گریه کنم

با این حرفم، لباش به خنده ی کوتاهی بازشد
 

_به فرض که دلم برات سوخته،حالابگو ببینم چت شده واسه چی ابغورهه گرفتی

بااین سوالش داغ دلم تازهه شد
اشک‌ دوبارهه مهمون چشام شد
_امتحانمو ریدمم

خنده اشو خورد
_اولا بغض نکن،دوما در شأن یه دختر نیس اینجوری حرف بزنه

انقد لحنش مهربون و خودمونی بودکه بی حرف فقط سری تکون دادم 
_نگفتی با کی کارداری

نگاهی به خونه انداخت
_با شهاب قادری کارداشتم

_شهاب قداری نداریم فامیلیه ما احمدیه

لبخندش پررنگ شد
_احتمالا ادرس رو اشتباه اومدم،خب خانم کوچولو اسمت چیه

اخمام رفت توهم
_کوچولو عمته 
_خخ اوکی خانم بزرگ اسمت چیه
_ایشش،ملودی توچی

دستشو به طرف گرفت
_سینا،سیناراد

......
چشامو محکم بستم اون میدونست
من خر چطور نفهمیدم
اون همه مدت باهم بودیم اما من خر من احمق یه بارم شک نکردم که شاید یک درصد دروغ گفته باشه

اشکایی که توچشام لونه کرده بودوعصبی پس زدم
اومدم از جام بلندشم که صداشوشنیدم
 

_نمیخواستم بهت دروغ بگم نه ازخودم نه از خانواده ای که نداشتم،این خواست پدرت بود که همچی مخفی بمونه

چشامو بستم
بابا
بابا خبر داشت 
میدونست دخترش عاشق شده میدونست با پسر زن باباش در ارتباطم ولی هیچی بروز نداد
اخه چرا

به سختی لب زدم
_چرا چرا نگفتی چرا بعداین همه سال برگشتی چرا باید الان اینارو بفهمم بنظرت خیلی دیرنیست،هرچند که بخاطر من نه بخاطر ارثومیراث برگشتی

با اخمای درهم توپید
_انقد احمق نباش ملودی،من بخاطر اون اموال کوفتی نیومدم اینجا،مگه منونمیشناسی، همچین حرفی میزنی


پوزخندی تلخی زدم
انقد تلخ که دوزش از تلخی زهرمار بالاتربود
 

_مثل اینکه اصلا نشناختم،از مردی که به راحتی اب خوردن ولم کرد بیشتر ازاینام انتظار نمیرهه

به سمت در پاتند کردم
که دنبالم اومد
توجهی نکردم به راهم ادامه دادم
از اتاق زدم بیرون
وسطای راه رو بازوم از پشت کشیده شد
 

_کی بهت گفت میتونی بری

 

دستشو با انزجار پس زدم
 

_ازت اجازهه نخواستم عوضی ،حالام بکش کنار تا نریدم بهت

با ناباوری نگام کرد
زیر لب اسممو صدا زد

بانفرت رومو ازش گرفتموباقدم های بلند به سمت اسانسور حرکت کردم
_ملودی صب کن،د چرا لج میکنی دختر

دکمه ی اسانسورو زدم که دادزد
 

_من خر بخاطر اینکه تو به حقت برسی اومدم تواین خراب شده،بچه بازی درنیار بیا بزار وصیت نامه رو بخونیم

نیم نگاهی اول به قربانی که بی حرف دست به سینه نگام میکرد ،بعدبه سینایی که جلز ولز میزد تا اون ارث کوفتیو‌صاحب شه نگاه کردم
_هم تو هم اون وصیت نامه هم رفیق دیوثت همتون برید به درککک

با بازشدن درای اسانسور 
واینستادم تا نگاه بهت زدهو حرصی اون دوتا عوضیو ببینمو سوارشدم
دکمه ی همکف رو زدم

لحظه ای بعد
بغضی که درحال خفه کردنم بود
با صدای بلندی شکست
دیدمش بعداز این همه سال
مردی که تموم ذهنیتم نسبت به مردا روخراب کرد
مردی که گذشته واینده و حالمو ازمن گرفت
مردی که یه عمر براش گریه کردمو دیدم
برگشته بود
اونم نه بخاطر من بخاطر پول
هه
یادمه دفعه ی اخر گفت دارهع ازدواج میکنه
حتما زنوبچه اشم با خودش اورده بود

ذره ای برام اهمیتی نداشت
نه حضورش نه نسبتی که با بابا داشت 
نه ازدواجش
نه دروغاش
تنها دلم به حال خودم میسوخت 
چراکه بیخودو بی جهت این همه درد و به خودم متحمل کردم

چرا که این همه سال زندگیمو بخاطر هیچی به خودم حروم کردم