رمان درتلاطم تاریکی150

یک ساعتی میشد اومده بودم تواتاقم
تنهاکاری که ارومم میکردفعلا یه دوش اب سرد بود
پس بی معطلی به سمت حموم رفتم
یه دوش سریع گرفتمو حوله پیچ بیرون اومدم
جلوی اینه رو صندلی نشستم
بافکری درگیر مشغول خشک کردن موهام شدم
همینکه اومد بلندشم لباس تنم کنم تقه ای به در اتاقم خورد
باتعجب پرسیدم
_زندایی تویی
صدای ارکان بودکه در جوابم گفت
_نه منم
هول کرده گفتم
_لباس ندارم وایسا بپوشم بعدبیا
درکمدو بازکردمو تیشرتو شلواری ازتوش بیرون کشیدم
که همزمان دربی هوا بازشدو قامت بلند ارکان بینش نمایان شد
_کی گفته میتونی لباس تنت کنی
باچشای گرد شده توپیدم
_مگه نگفتم بیرون باش لباس تنم نیست،میخوایی بگامون بدی
بی توجه به حرفی که زدم سرتاپامو برانداز کردو اومدجلو
_جوری حرف میزنی انگار تاحالا ندیدمت
بی حوصله گفتم
_ارکان میشه بری بیرون
نیشخندی زدوبایه گام بلند خودشو بهم رسوند تا بفهمم چیشده تن یخ زده و حوله پیچمو بین بازوهاش قفل کرد
بهت زده نگاش کردم
که اروم لب زد
_دلم برات تنگ شده
چشاموباکلافگی بستم
_ارکان
انگشت اشاره اشو رو لبای قلوه ایم گذاشت
_هیششش
خم شد سمت گردنم
_بزار ارومت کنم
بیچاره وارنالیدم
_برو ارکان لطفا
موهامو اروم کنار زد
درحالی که لبای داغشو رو گردنم میکشید پچ زد
_میگم دلم برات یذره شده توله،چیشو نمیفهمی
چیزی تودلم تکون خورد
لعنتی الان وقت تحریک شدن نبود
اصلا حوصلشونداشتم
بازوشو چنگ زدم
_باشه واسه بعد
دستاشوازرو کمرم به سمت باسنم هدایت کرد
_نوچ نمیشه
لپ باسنم رو تومشتش گرفتو فشورد
همزمان لباشو از گردنم به سمت قفسه ی سینه ام کشیدوبوسه ی داغو خیسی رو همون قسمت نشوند
اهی که در اوج رهاشدن از بین لبام بود رو کنترل کردم
نفس نفس زنون نالیدم
_میشه..ولم کنی
باصدای بم شده و تحریک کننده ای گفت
_هیس شو بزار کارموبکنم
به دنباله ی حرفش دستشو به گره ی حوله ام رسوندو تویه حرکت یهویی بازش کرد
هینی کشیدم که توصدم ثانیه کمرمو چنگ زدولباشو چسبوند به لبام
بااین کار یهوییش موج گرمای زیادی تو تنم پیچیدو بی اختیار دستشو چنگ زدم
ارکان اما با یه بوسه ی ریز به لبام،بوسه رو اغاز کرد
لعنتی یه حس تضاد مسخره نمیزاشت هیچ غلطی کنم
کل وجودم اونو فریاد میزد اما عقلو دلم دو به شک بود
انگار که باوجود عشق کذایی اولم
نمیتونستم باهاش باشم
باکشیده شدن لبام تودهنش از فکربیرون اومدم
چنان وحشیانه به جون لبام افتاد که نفس توسینه ام حبس شده بودو قادر له هیچ حرکتی نبود
ماهرانه لبامو میخوردو دستشو نوازش وار رو گودی کمرم میکشید
اهی بی اراده ازدهنم بیرون پرید که اینبار زبونش رو تو دهنم هل داد
مک عمیقی به زبونم زدو دوبارهه ازلبام کام گرفت
هنوز بی حرکت بودمو اون همچنان با ولع لبامو میخوردومزه مزه میکرد
بهشت بی جنبه ام هرلحظه خیسو خیس ترمیشد
بدن لختو سردم چسبیده بود به بدن ملتهبشو
داغیش داشت کم کم تو تنم رخنه میکرد
حالم داشت بدمیشد
از این صدای بوسه ی اجباری
از این خیسیو داغی لبام
از این نبض لای پام
چشامو محکم بازو بسته کردمو تو به حرکت یهویی به عقب هلش دادم
با اینکارم لباش از لبام جدا شدو چون انتظارشو نداشت یه قدم ازم دورشد
نگاهش به ثانیه نکشید توچشای طلبکارم گره خورد
نگاهی که همزمان
غم دلخوری ناباوری
توش دیده میشد