رمان درتلاطم تاریکی152

توگوشم صدای تیک تاک عقربه های ساعت بودونگاهم به اخرین پیامی که ارکان ۵صب دیروز برام فرستاده بود،دوخته شده بود
_ازاولم رابطمون اشتباه بود ،تو ومن انگار غیرممکن بود ما بشیم،متاسفم بابت همچی
ملودی من رابطه ای که به اجبار شکل بگیره رو نمیخوام،هیچکس نمیخواد ،لعنتی وقتی پسم زدی حس کوفتی متجاوز بودن بهم دس داد. توشاید درک نکنی ولی برای یه مرد پس زده شدن توسط یه زن مایه ی ننگه،،،درسته یه جا زندگی میکنیم درسته قرارهه هرروز صبحمو وهرشب شبمو بادیدن صورتت شروع وتموم کنم وقرارنیس ازهم دورشیم ولی میخوام یه شروع جدید داشته باشیم،به عنوان یه رفیق یاحتی یه فامیل خدافظ تا شروع جدیدمون...
پوزخند تلخی زدم
انگار ناف منو با ترک شدن بریده بود
چرا همیشه به ادمای اشتباه دل میبستم چرا یه بارم که شده درکم نمیکرد
تو اولین دعوامون کم میاورد
وجدانم نهیب زد
هه چه انتظاری داشتی ازش اونم ادمه ۴۰سالش که نیس بچه اس هنوز
توباید سنجیده تر عمل میکردی نه اینکه بخاطر یه عوضی گندمیزدی به همچی
سرمو بین دستام گرفتم
بطری ویسگی رواز رومیزچنگ زدم
امشب قرارنبود کسی جلومو بگیرهه خداروچه دیدی شاید انقد خوردم خفه شدم مردم
هوم
قلوپی ازتنهامرحمم خوردم
صورتم از طعم گسش جمع شد
لعنتی تا فیا خالدونمو سوزوند
توجهی نکردمودوبارهه بطریو به لبام چسبوندمو محتویاتشو سرکشیدم
با کم اوردن نفس بطریو کنارزدم
قطره ی اشک سمجی ازگوشه ی چشمم بیرون چکید
لباموباغم گازگرفتم
نگاهم دور تادور اتاق تاریک درگردش بود
دوروز بود ارکانوندیده بودم انگار که اون شده بود جنو من شده بودم بسم الله
با سرگیجه ای که امونمو بریده بود به سختی ازجام بلندشدم
لنگ انگون خودمو به کناپه ی گوشه اتاق رسوندمو روش ولو شدم
تموم تنم ازشدت گرما میسوخت
دست بردم تابمو ازتنم بکنم که همزمان صحنه ی اشنایی مثل فیام از جلوچشم ردشد
_اومم ارععع بخورشش عاحح
_جون این تپلت چقد اب انداخته،دوس داری کل ابتو بمکم