درباره پارتگذاری

سلام به همگی
امیدوارم حال خودتونو دلاتون خوب باشه
دوستان
همتون گفاین چرا پارت نذاشتم باورمیکنید اصلا فرصت نمیکنم پنج دیقه گوشی نگاه کنم
اساس کشی دارم
درگیر تمیزکاری اینام
ایشالا بعدازیه هفته به روال سابق برمیگردیم
سلام به همگی
امیدوارم حال خودتونو دلاتون خوب باشه
دوستان
همتون گفاین چرا پارت نذاشتم باورمیکنید اصلا فرصت نمیکنم پنج دیقه گوشی نگاه کنم
اساس کشی دارم
درگیر تمیزکاری اینام
ایشالا بعدازیه هفته به روال سابق برمیگردیم
بادیدن خنده ام
سرشو تکون دادو تک خنده ای کرد
تکیه دادم به ماشینو مشغول تماشاش شدم
ارکان اما دقایق طولانی دنبال چیزی توگوشیش میگشتو از صورتش معلوم بود حسابی کلافه اس
هنوز نگاهش به صفحه ی گوشیش بودکه پرسیدم
_چیشد پیدانکردی؟
پوف کلافه ای کشیدو مستقیم نگام کرد
_کیرم توش ،من موندم تواین خراب شده به این بزرگی یه خونه ی فکستنی پیدا نمیشه شبو توش بکپیم
_چرا چیشده مگه
اخمی کرد
_نزدیک اونجا هیچ خونه ی خالی نیس دوسه جا هس ولی خب خیلی پرته و امنیت ندارع
هوففف شانس مارو توروخدا
اومدم حرفی بزنم که یهو بشکنی توهوا زد
_من چرا هانیو یادم نبود،اون اینجا یه خونه دارهه
چشام باشنیدن اسم هانی گرد شد
پس چرا من خبرنداشتم
ارکان دوبارهه مشغول گوشیش شد که با حرص گفتم
_پس چرا به من چیزی نگفته ازش
ارکان نیم نگاهی سمتم انداخت
_الان بنظرت همچین چیزی مهمه؟!
شونه ای بالاانداختم
_نه ولی هانی بامن قهرهه فک نکنم اصلا جوابتم بده
پوزخندی زد
_بچه اس مگه،بعدم باتوقهرهه با من که نیس
باچسبوندن گوشی دم گوشش فهمیدم حرفای من روش ذره ای اثرنداره
منتظر نگاش کردم که شروع به حرف زدن کرد
_الوچطوری خاله ریزهه
_....
_والا تونیستی بی معرفت
_....
_خیلی خب مخمو تلیت نکن،کارم بهت افتاده،هانی یادته کرج یه خونه داشتین تو(...)
_....
_ارع همون،میتونی دوروز بهمون قرضش بدی
_...
_فدایی داری به مولا،کاری نداری
_...
_قربانت بای
بعدازتموم شدن حرفاش
گوشیو قطع کرد
که سریع پرسیدم
_چی گفت،میده یانه
_رفیق چندین سالتو مث اینکه نشناختی ،هانی بامرام ترازاین حرفاس،اوکیو داد
چینی به دماغم دادم
_معلومه رفیق خودمه ها،خب حالا چی گفت
_هیچی والا گفت باپیمان رفتن فشم،ازاونجا راه افتادن بیان اینجا
باتعجب نگاش کردم
_یعنی خودش میارهه کیلیدو
نوچی کردکه سرمو به معنای پس چی تکون دادم
ادمو دق میداد تا حرف بزنه
_کوصخله بخاطر یه کیلید این همه راهو بکوبه بیاد اینجا،گفت خودشونم میان
_پوفف یه بارکی بگواومدیم تعطیلات دیگه ،زنداییوداییم میوردیم تکمیل بود
ارکان پوزخندی زد
_وقتی جنابعالی بلندمیشی پشت سرمن راه میوافتی ازاین بیشترم انتظار نمیرهه،تونمیومدی پرستوام نمیومد،دراون صورت نیازی به خونه نبود
_وا به من چه
نزدیکم شد
بادوتا انگشت دماغمو گرفتوپیچوند
که صدای اخم بلندشد
با اخمو صورت اویزون پسش زدم
_دماغم کنده شد میمون
_حقته تا توباشی بامن بحث نکنی،وقتی میگم مقصری بگو چشم
تک خنده ای کردم
_زارتتت،توفیریزرعه
سرشو از روی تاسف تکون داد
_خیر سرت دکتر این مملکتی،این رفتارا چیه
اومدم به سمتش حمله کنم که پا به فرارگذاشتو سوارماشین شد
ناچار با کمترین سرو صدا سوارماشین شدم
تا مبادا هند جگرخوار ازخواب بیدارشه(خخ)
ارکان ماشین روگوشه ای پارک کردوبرگشت عقب،خوابالو نگاش کردم
انقد توترافیک مونده بودیم کلافه شده بودم
بادیدن صورتم نیمچه لبخندی رولباش نشست
اومد حرفی بزنه که انگشتمو رو دماغم گذاشتمو به پرستو اشارهه کردم
نیم نگاهی سمت پرستوی غرق درخواب انداختو با سر به در اشاره کرد
این یعنی بی سروصدا پیاده شو
با کوچیکترین سروصدایی ازماشین پیاده شدیم
کنارجاده خاکی وایستاده بودیم
ارکان چندقدم ازماشین دور شد
پشت سرش رفتم که خسته گفت
_یه رب دیگه میرسیم،باید قبل رفتن به شرکت،یه خونه اجاره کنیم
نگاهمو به سمت اسمون ابری دوختم
زمستونم بدیش همین بود
اکثرا هوا ابری بودوسوز داشت
_نمیدونم یه خونه همین نزدیکیا پیداکن
ارکان اما حرفی نزد به جاش
پاکت سیگاری از جیبش دراوردو یه نخ ازش بیرون کشید
همینکه گذاشتش گوشه ی لبش
بااخم جلو رفتمو سیگاروازبین لباش بیرون کشیدم
باابروهای بالارفته نگام کرد که گفتم
_کی گفته حق داری بکشی
نیشخندی زد
_نمیدونستم نیاز به اجازه دارم
پوزخندی زدم
_حالا بدون،حق نداری بکشی
یه تای ابروشوبالا انداخت
_اونوقت کی قرارهه جلومو بگیرهه
سیگار توی دستمو ارومو با ناز زیر چونه و گردنش کشیدم
_خودت چی فک میکنی
خم شد روصورتمو تا به خودم بیام کمرمو چنگ زد
تابفهمم چیشده
منوچسبوندبه خودش
با شیطنت نگاش میکردم ،درحالی که نگاهش بین لباو چشام در گردش بود ،لب زد
_من الان دارم به این فک میکنم چجوری خودمو اروم کنم،حالا یا باسیگار یا با لبایی که جلو رومه
با قلبی که مثل همیشه از نزدیکیش رو دور تند افتاده بود، پچ زدم
_بنظرم گزینه ی سه روانتخاب کن،چون اولیونمیزارم دومین گزینه ام با حضور خواهرجنابعالی غیرممکنه
بیشتر ازقبل خم شد روصورتم جوری که نفساش رو صورتم پخش میشد
_اونوقت گزینه ی سه چی هس
خمار درحالی که نگاهم به لبای خوش فرمش بود لب زدم
_یه بوس رو لپت
هنوز حرفمو درک نکرده بود که یه بوس سریع رو گونه اش زدمو ازش فاصله گرفتم
بهت زدهو گیج نگام کردکه لبام به لبخند شیطونی بازشد
منم حرفشوتایید کردم که سری تکون داد
_خیلی خب برید ولی خیلی مراقب باشین
هرسه سری تکون دادیمو همراه کوله پشتیامون به سمت حیاط رفتیم
زندایی باهامون تا حیاط اومد
روبه ارکان کردو گیج پرسید
_مگه قرارنبود دوتایی برین،پرستو کجامیاد
ارکان با حرص اشکاری جواب داد
_والا دیدیم زیادی مشتاقه گفتیم اونم ببریم
نفسی گرفتو بوسه ای به پیشونی زندایی زد
_ماه بانو خانم توبه این چیزا فکرنکن،خیالتم راحت باشه من مراقبشون هستم،توفقط مراقب خودتو بابا باش
زندایی با بغض صورت ارکان رو لمس کرد
_جای سهندم خالیه،اگه پسرم بود،عمرا اگه تنهاتون میزاشت
اهی از ته دل کشید که ارکان با اخم نگاش کرد
_مامان
زندایی اشکی که تواوج افتادن بودو سریع پس زد
_ببخشین،دم رفتن شماها روهم ناراحت کردم،برید خدا به همراتون
هرسه مونو به نوبت بغل کرد و با ریختن یه کاسه اب پشت سرمون رفت تو
ارکان بی حرف پشت رل ماشینش نشست
اومدم منم روصندلی شاگرد بشینم که پرستو زودتر دروبازکردو سوارشد
پوفف
اینوکجای دلم بزارم
انگار قسم خورده بود نزارهه از یه کیلو متری ارکانم ردشم
ناچار صندلی عقب جاگرفتم
ارکان بادیدن من رو صندلی عقب، برگشت سمتم
_عه چرا عقب نشستی،میومدی جلو پرستو عقب میشست
با چشم ابرو به پرستو اشاره کردم
ارکان کلافه گفت
_پرستوو
پرستو اما بااخم گفت
_اصلا پرستو پرستو نکن که هنوز دلم ازت پرهه،نترس نمیمیرید چندساعت ازهم دور باشین
ارکان تنها سری از روی تاسف تکون دادو ماشینو روشن کرد
با لبای اویزون به اینه ی جلو چشم دوختم
ارکان اینه رو
روصورتم تنظیم کردو چشمکی حواله ی صورت غمگینم کرد
بااین کارش نیمچه لبخندی رو لبام نقش بست که صدای حرصی پرستو باز حالمونو گرفت
_جلوتو نگاه کن به کشتنمون ندی
ارکان نیم نگاهی سمتش انداخت
_پرستووو هی هیچی نمیگم بهت دور برندار،دارم میرم دیگه دردت چیه
پرستوعصبی گفت
_دردم باهم بودن شما دوتاس،د اخه داداش احمق من، ملودی مگه همسن توعه که باهاش رفتی تورابطه،اصلا چه وجه اشتراکی باهم دارین ،یکیشونام ببر تا فک نکنم رابطتون فقط بخاطر یه هوس بیخودهه
بادادی که ارکان زد من سکته کردم چه برسه به پرستو
_ببند دهنتو،توکاری که بهت مربوط نیستم دخالت نکن،خواهربزرگترمی درست ولی حق نداری واسه من تعیین تکلیف کنی،کسی که داری راجبش حرف میزنی ملودیه دخترعمه ات،جوری حرف نزن بعدا پشیمون شی ازحرفات
باناراحتی گفتم
_ارکان ،پرستو،بسه،ولش کنید این بحث مسخره رو
پرستو بااخمای درهم گفت
_خوبه خودتم قبول داری مسخره اس
_پرستو
باتشری که ارکان زد
پرستو دست به سینه به جلو خیره شدو حرفی نزد
دقایق طولانی تو سکوت سپری شد
تا اینکه ارکان بااخم گفت
—داریم میریم کرج دنبال سعیدجابری،کسی که متهم فعلی پرونده اس
پرستو بیخیال گفت
_خبردارم،مامان صبح قبل از اومدنت همچیو بهم توضیح داد
ارکان خوبه ای زمزمه کردو دیگه حرفی زده نشد
....
یکم نوتلا مالیدم رو نون،اومدم لقمه رو بزارم دهنم که نگاه سنگینیو روخودم حس کردم
سرمو که چرخوندم ببینم کیه با پرستو مواجه شدم
بادیدن چشای ریز شدهو نگاه مشکوکو خیره اش
خندم گرفت
ازوقتی بیدارشده بودم زل زده بود بهمو یه جورایی منو تحت نظر داشت
سری از روی تاسف تکون دادمو گازی به نون تستم زدم
همزمان صدای زندایی بلندشد
_وا پرستو صبونتو بخور دیگه چرا زل زدی به ملودی
پرستو همنطور خیره به من گفت
_مادر تو دخالت نکن،غداتو بخور😑
زندایی به من نگاه کرد، سرشو به معنای اینکه چیشده تکون دادکه جوری که پرستو نشنوهه لب زدم
_دیوونه شده ولش کن توصبونتو بخور ماه بانوجونم
زندایی کوتاه خندیدو مشغول شد
دایی داشت چاییشو میخورد
همزمان چرخید سمت ارکان که از وقتی پشت میز نشسته بود درحال ور رفتن باگوشیش بودو بااخم یه چیزایی تایپ میکرد
_ارکان پسرم دو دیقه از اون لامصب دل بکن،صبونتو بخور
ارکان سوالی نگاش کرد
_جانم بابا چیزی گفتی
دایی سری از روی تاسف تکون داد
_حواست کجاس،صبونتو بخور
ارکان گوشیو کنارگذاشت
_میخورم الان
_ببینم خبری از اون مردک نشد،چی بود اسمش قادر نادر؟!
ارکان خونسرد گفت
_قاسم طهماسب،نه خبری نیس هنوز توکماس
_پلیس چیزی نگفت
اینبارمن جواب دادم
_دایی یادت رفت دکترچی گفت،استرس مشغله ی کاری و امثال این چیزا برات ممنوعه
دایی اخمی کرد
_ای بابا یه سوال پرسیدیما
ارکان درحالی که از پشت میزبلندمیشد گفت
_بخاطر خودت میگه،ماهمه نگرانتیم بابا
دایی دیگه حرفی نزد
ارکان اشارهه کرد بلندشم
امروز قراربود بریم کرج
دنبال ردی از اون مردک
تنها چیزی که رو اون کارت نوشته بوداین بود(شرکت بهین سازه ال اس اف)
بایکم تحقیق متوجه شدیم این شرکت تو کرجه
حالا میخواستیم بریم ببینیم واقعا اون شخصی که ارکان راجبش گفت،همون مردهه اس یانه
همینکه از پشت میزبلندشدم
پرستو هم همزمان بامن بلندشد
چشامو برای پرستو گرد کردم
که روشو ازم برگردوندو روبه دایی که از همچیز بی خبر بود گفت
_باباجونم ماداریم میریم شمال،منم مرخصی رد کردم،تا برگردیم مراقب خودت باش
دایی با تعجب نگاه منو ارکان کرد
_کجا،چه بی خبر،ارکان،ملودی
ارکان بود که اول یه نگاه پراخم به پرستو انداخت بعد روبه دایی گفت
_واسه قرارداد جدیدشرکت، باید میرفتم لواسون،ملودیو پرستوام اصرارکردن باهام بیان
ارکان مشغول تماشای فیلم بود
بی حرف کنارش نشستم که به طرفم برگشت
یه نگاه دقیق بهم انداخت
_اووو کی میرهه این همه راهو،هلو بپر توجلو شدیا
تک خنده ی ارومی کردموخودمو مشغول فیلم دیدن نشون دادم که فاصلشو باهام کم کرد
_خانمی شماره بدم
باخنده برگشتم سمتش
مشتی به بازوش زدم
_برو عقبو انقد مسخره بازی درنیاربزار فیلممو ببینم
ادامو دراوردو باصدای نازک شده ای مثل دخترا گفت
_ایششش بیشوررر اصلا قهرررممم
بزور خندمو کنترل کردم
_ارکان
_جونم
_فیلم
_اوکی دیگه چیزی نمیگم
نمیدونم چقد گذشته بود
ولی ما همچنان مشغول تماشای فیلم بودیم
داستان درباره ی دختری بود که عاشق معلم میانسالش شده بودو اتفاقای بینشون درسته سکس نداشت ولی خب ادم رو داغ میکرد
نگاهم خیره به Tvبودکه حس کردم ارکان بهم نزدیک شد
حرکتی نکردم که نفسای داغشو کنار گوشم حس کردم
قلب بی جنبه ام به ثانیه نکشید،به تکاپو افتاد
موهامو اروم کنار زدو خم شد سمت گردنم
ناخداگاه به نفس نفس زدن افتاده بودم
لباش که رو گردنم نشست
نفس حبس شدمو بیرون فرستادم
بعداز اون شب این اولین باربودانقد نزدیکم میشد
بوسه ی ریزی رو گردنم نشوند
که اروم نالیدم
_ارکان
_هیس فیلمو ببین
حرفی نزدم
که زبونشو اروم رو همون قسمت ازگردنم کشید
اهی که تواوج رهاشدن از دهنم بود رو به سختی کنترل کردم
دستشو جلو اوردو بند نیم تنه امو لمس کرد همینکه گرفتش
سریع دستمو رو دستش گذاشتم
باتعجب گفتم
_نمیبینی کجاییم،الانه یکی بیاد
اخمی کرد
_همش ضد حال بزن،اوکی کاری نمیکنم لاقل بزار سرمو بزارم رو پات اون که دیگه میشه
_عب ندارع میتونی بزاری
نیشخندی زد و سرشو رو پام گذاشت
دقیق جوری سرشو رو رونام گذاشته بود که صورتش زیر سینه هام قرار میگرفت
ازشانس خوب یا بدم
نیم تنه ام یکم گشاد بودو اون به راحتی میتونست سینه هامو دید بزنه
خودمو زدم به اون راه
لاقل خوبه سوتین داشتم
دوباره مشغول فیلم شدم
دقایق طولانی مشغول تماشابودم
قسمت صحنه دار فیلم بود
خیلی بد تحریک شده بودم
اصولا دیر تحریک میشدم ولی خب الان موقعیتم با بقیه ی روزا فرق داشت
هم فیلم ،فیلم تحریک کننده ای بود هم ارکان نزدیکم بود
نیم نگاهی سمتش انداختم
بادیدن چشای بسته اش
چیزی تودلم تکون خورد
چرا همیشه انقد مظلوم میخوابید
جوری که دلم میخواست سختومحکم بغلش کنم
خم شدم ملافه ای که کنارش رو کاناپه بود رو بردارم که سینه هام به صورتش مالیده شد
داغی بدنم باهمین لمس کوچیک، چندبرابر شد
اه ملودی بسه چقد بی جنبه بازی درمیاری
بدبخت خوابیده تو به چی فکرمیکنی
ملافه رو روش کشیدم
همچنان سرش رو پام بود
لبای نیمه بازش بدجور وسوسه ام میکرد تا فکری که توسرم جولون میده رو عملی کنم
بایه نگاه دور تادور خونه و مطمعن شدن از اینکه کسی نیس
دستمو زیر نیم تنه ام هدایت کردمو سینه هامو از کاپ سوتین در اوردم
خم شدم سمت صورت ارکان غرق درخواب
دقیق مثل بچه ها خوابیده بود
یکی از سینه هامو تودستم گرفتمو به سمت دهنش هدایت کردم
اروم نوکشو به لبای نیمه بازش مالیدم
از برخورد خیسیو نرمی لباش
از لذت چشامو بستم
لعنتی کاش بچه ام بودوتا میتونستم بهش شیرمیدادم
بی طاقت بیشتر ازقبل خم شدم
اینبار نوک سینه امو قشنگ تودهنش هل دادم
خودمم سرشو به سینه ام چسبوندم
با خیس شدن نوکش
بهشتم شروع به نبض زدن کرد
اومدم اروم عقب بکشم که دهنش شروع به خوردنو مکیدن سینه ام کرد
اهی از بین لبام رها شدکه عمیقتر از قبل نوکشو لیس زد
خمار لب زدم
_اومم بیداری
چشاشو باز کردو با شیطنت درحالی که زبونشو دور نوک سینه ام میچرخوند گفت
_مگه میشه ممه اتو بزاری دهنم بتونم بخوابم
مث خودش پچزدم
_دوس داشتم به پسرم شیر بدم،مشکلی داری
دستشو بلندکردو اون یکی سینه امومحکم چنگ زدوفشورد
باشهوت گفت
_اوفف منکه ازخدامه ،افرین به پسرت ممه بده
_عااحح بخورررش
نیم خیز شد
بااین کارش سینه هام رهاشدن
سوالی
مثل کسایی که توخماری موندن نگاش میکردم که نشست رو کاناپه و بازومو گرفتو منوکشید سمت خودش
تابفهمم چیشده،منونشوند روپاشولباشو چسبوندبه لبام
اه بلندم باکشیده شدن لبام تو دهنش خفه شد
پاهام دوطرفش قرارگرفتو دستای اون دورم حلقه شد
با عطش شروع به خوردنو مکیدن لباش کردم
اون بدتر ازمن،باخشونت خاصی لبامو میخوردو لیس میزد
زبونش رو که تودهنم فرستاد
لیس عمیقی بهش زدم
درجواب لب بالاییمو خیس بوسیدو باسنمومحکم چنگ زد
بی قرار خودمو رو الت سیخ شده اش تکون میدادمو اون حریص لبامو میخوردو کونمو فشارمیداد
بی طاقت دستمو هدایت کردم سمت شکمش
اروم دستمو رسوندم به التش
بانشستن دستم روش اه مردونه اش بین لبام رهاشد
اومدم بمالمش که صدای پایی که به این سمت میومد متوقفم کرد
ارکان اما انگار نشنید چون همچنان داشت لبامو میبوسید
تااومدم عقب بکشم
صدای بهت زدهو شوکه ی پرستو توگوشم پیچید
_اینجا چخبرهه
ترسیده از حضور یهویی پرستو،سریع از ارکان فاصله گرفتم
ارکانم اندازه ی من شوکه شده بود
هردو به پرستویی که چندقدم بیشترباهامون فاصله نداشتو خیره خیره نگامون میکرد،چشم دوختیم
بانهایت سرعت از رو پای ارکان بلندشدم
نیم تنه ی کج شدمو لبای باد کرده ام گویای همچیزبود
پرستو سرشو به چپو راست تکون داد
_هیچمعلومه دارین چه غلطی میکنین
چرخی دور خودش زد
_نه نه امکان ندارهه،شماها نه نمیشه همچین چیزی
باناراحتی جلورفتم
_پرستو...من..من توضیح میدم
قدمی به عقب برداشت با خشم نگام کرد
_چیوتوضیح میدی ملو،چیووو بابچه طرفی مگه،خودم همچیو دیدم لعنتی
_پرستوو
ارکان بود که جدی صداش زده بود
پرستو باهمون خشم برگشت سمت ارکان
_پرستو چی هان پرستو چی ،به توام میگن مرد،خجالت نکشیدی هان، واقعا با چه رویی بهش دست زدی،مگه همین تونبودی مامان صداش میزدی مگه توی عوضی نبودی چندماه تموم بااین اسم سراغشو ازمون میگرفتی
دستی به صورتش کشیدو باهمون لحن بد ادامه داد
_کی انقد لاشی شدی ارکان
باصدای بلند ارکان هردو از جاپریدیم
_ببند دهنتو وقتی از هیچی خبرنداری،کی گفته ملودی مامان منه،هوم کی گفته من گفتم ارع یه زمان میگفتم بچه بودم حالیم نبود اون کیه،ولی الان اونقدی حالیم هس که بدونم چیکارکنم چیکارنکنم
مکثی کرد
کلافه موهاشوچنگ زد
روبه پرستوکه همچنان طلبکارنگاش میکرد ادامه داد
_د اخه لامصب من کی لاشی بازی دراوردم که این بارهه دومم باشه،کی به ناموس کسی تجاوز کردم که همچین زری میزنی،ارع نمیگم کاری نکردم چرا تادلت بخواد کردم ،ولی خود احمقتم شاهد بودی تا کسی سمتم نمیومد تا ازم نمیخواستن انگشتمم بهشون نمیخورد،پس بدون اگه الان چیزی بین منو ملودیه به خواست جفتمونه
پرستو اومد حرفی بزنه که ارکان باقدم های بلند به سمت پله ها رفتو از جلوچشمون غیب شد
پرستو نگاه خسته و سوالیشو بهم دوخت که با خجالتی که کم از خودم سراغ داشتم لب زدم
_بعدا همچیو بهت میگم الان دیروقته،فقط لطفا فعلا به هیچکس چیزی نگو مخصوصا زندایی
اخمی کرد
_امیدوارم برای کاری که کردین دلیل قانع کننده و موجهی داشته باشی
پوف کلافه ای کشیدمو به سمت اتاقم راهمو کج کردم
دلیل
از چه دلیلی حرف میزد
دلیل از این محکمترکه مث سگ عاشقشم
هعی
چرا انقد بد برخورد کرد
یعنی رابطه ی منو ارکان تااین حد اشتباه بود؟!
هوفف
حالا خوبه پرستو بود اینقد واکنشش بد بود
خدامیدونه زندایی چه برخوردی کنه
این وسط تنها شانسی که اوردیم این بود قرصایی که داییو زندایی قبل خواب میخوردن
به قدری خوابشونو سنگین کرده بودکه صدای بلند ارکان رو نشنیدن
.....
_خیلی خب،من که حریف شما نمیشم ،فقط قول بدین سالم برین سالم برگردین
هردو قولی که میخواستو بهش دادیم که بالاخرهه دست برداشت با یه شب بخیر از جاش بلندشد
و به اتاقش رفت
داییم نیم ساعتی میشد رفته بود بخوابه فقط پرستو بود که مثل این چندروز که دیرمیومد،هنوز نیومده بود خونه
ارکان مشغول ور رفتن باگوشیش شد که بی حوصله گفتم
_فک نکنم حالا حالاها خوابم ببره،فیلم بزارم ؟
مخاطبم ارکان بود
نیم نگاهی سمتم انداخت
_منکه حرفی ندارم، چراغارو خاموش کن بزار
سری تکون دادم
چراغارو خاموش کردم
بعداز یکم بالا پایین کردن کانالا بالاخرهه یه فیلم پیدا کردم
_این خوبه؟
ارکان گوشیشو خاموش کردو نگاهشو به Tvدوخت
_خوبه
نیمچه لبخندی رو لبام نقش بست
_من میرم لباساموعوض کنم توام یکم خرتو پرت پیداکن بخوریم
چشمک شیطونی زد
_شما جون بخواه پرنسس
بالبای اویزون به اعتراض اسمشو صدا زدم که تک خنده ای کرد
_لباتو اونجوری نکن توله،نمیگم پرنسس،بیبی رو که دوس داری، همون صدات میزنم
دست بردم کوسن مبلو پرت کردم سمتش که درست خورد توصورتش
_ارکان حرص منودرنیار نصفه شبی
باخنده بوسی برام فرستاد که سری از روی تاسف تکون دادمو به سمت اتاقم رفتم
خودمم خندم گرفته بود ولی خب بروز ندادم وگرنه
اون الفاظ لوسو چندشو باز به کارمیبرد
بعداز چند مین لباسامو با یه نیم تنه گلبهیو و شورتک ستش عوض کردمو بعداز بازکردن موهام به پذیرایی برگشتم
بادقت به کارت تو دستم خیره بودم
این یه کارت ویزیت ساده بودهمین
اسم سعید جابری اصلا برام اشنانبود
کارت رو به طرف ارکان گرفتم
ازدستم گرفتو اینباراون بودکه به فکر فرو رفت
_میشناسیش؟
باچشای ریز شده به نقطه ای خیره شد
_این اسمویه جاشنیدم ولی نمیدونم کجا
_هوفف خب یکم بیشتر فک کن
کلافه کارتو رومیز سپهر پرت کرد
_کیرم توش هیچی یادم نیس
ابروهام از فوشش بالاپرید
سپهربی صداخندید
_نگران نباش پیداش میکنیم،اسامی زیادی به این اسم شناسایی شدن ولی خب بالاخرهه....
باصدای بلند ارکان منوسپهر ازجاپریدیم
_فهمیدم
باچشای ریزشده نگاش میکردم که کارتو از رومیز چنگ زد
باانگشت ضربه ای بهش زد
_ادرس دقیقی نزده روش ولی شک ندارم خود بی ناموسشه
سوالی نگاش کردم
_کیه میشناسیش؟
سری تکون دادو بااخم گفت
_یکی از رفیقای قدیمی باباس،پارسال یه بارتوشرکت دیدمش،،بابا گفت سریه چی دعوا کردنو این یارو سعیدجابری نتنها دیگه رفیقش نیس بلکه حالا یکی از رقبای سرسختشه
ابروهام با تعجب بالاپرید
پس همه ی اینا زیر سراین اشغال بود
سپهر جدی نگاش کرد
_ارکان مطمعنی اونه،میدونی اگه ثابت نشه کاراون بودهه هردومون تو دردسرمیوافتیم
ارکان سرشو تکیه داد به صندلیو نفسش رو اه مانند بیرون داد
_نمیدونم سپهر باید بفهمم
.....
زن دایی از اول تااخرحرفای ارکانو بادقت گوش کرد
باتموم شدن حرفاش،باابروهای گره خورد گفت
_یعنی چی،داری میگی قرارهه برین سراغش ولی ازاین موضوع حرفی به محمد نزنم؟
اینبارمن بودم که جوابشودادم
_زندایی اگه دایی بفهمه ممکنه حالش دوبارهه بدبشه،ندیدین دکترچی گفت،تاکید کرد حتما از استرس دور باشه
زندایی سری تکون داد
_خطرناکه ماهنوز نمیدونیم باچیو با کی طرفیم انتظار ندارین بزارم برین تودل خطر
ارکان بااطمینان گفت
_نگران نباش اتفاقی نمیافته توفقط کنار بابا بمونو هواشو داشته باش
باصدای زندایی حواسم معطوفش شد
_خیلی خب مادر من برم توام لباساتو...
مکثی کرد با چشای ریز شدهه بهم خیره شد
نکنه شک کرده باشه
وای نه
_گردنت چیشده
با حرفی که زد
حس کردم قلبم اومد تودهنم
خدایا حالا چه جوابی بهش بدم
باتته پته گفتم
_کجام
جلو اومدو قسمتی از گردنم رو لمس کرد
_اینجات،خیلی بد کبودشده
فاک
گردنم کبودشده بود
پس چرا ندیدم
دستی رو قسمتی که اشاره کرد کشیدم
_اها تازهه یادم افتاد دیشب پشه نیشم زد،حتما بدزدهه کبود شده
زندایی اهانی زمزمه کردوبحث روخاتمه داد
این اهان گفتنش همون معنای خرخودتیو میدادچرا که لحنش پراز کنایه بود
با رفتن زندایی حرصی به سمت حموم رفتمو درو بدون زدن بازکردم
اومدم بتوپم به ارکانوکل حرصمو سرش خالی کنم
که بادیدن چشای بسته و سرکج شده اش ساکت شدم
خدای من خوابش بردع بود
چقد مظلومانه خوابیده بود،دقیقا مثل بچه ها
لبخندکوچیکی رو لبام نقش بست
درسته هیچ اعترافی ازش نشنیدم ولی خودمم میدونستم چقد این پسرکوچولوی لجبارومغرورمو دوس داشتم
جلورفتم دستمو بین موهای فرش فرو کردم
ارومو ملایم نوازشش میکردم که تکونی خورد
ملایم صداش زدم
_ارکان،بلندشو باید بری تادوبارهه زندایی نیومده
خوابالو چشاشو بازکرد
بادیدن من تو نزدیکی خودش ،لبخند جذابی زد گه دلم براش رفت
_یه بوس بده برم
اخمی کردم
_بلندشوبرو ببینم برامن شرط میزارهه
شونه ای بالاانداخت
_باشه میرم چیزی که زیادهه کوص
ابروهام از وقاحتو بیشوریش بالاپرید
_تووو...تو الان چی گفتی
باخنده چشمکی زدو از جاش بلندشد
تا بفهمم چیشده پابه فرارگذاشت
من موندمو چشای گرد شدم
...
یک هفته بعد
_هانی سرموخوردی لامصب میگم همچی پشت سرهم اتفاق افتاد نشدخبربدم چرانمیفهمی
صدای عصبیو دلخورش تواتاق پیچید
_بابات و داییت تصادف کردن،بابات فوت شدو داییت رفت کما،یه نفرقصد جون داییتو کردو شمارفتین دنبالش،بعدمیگی چیزی نشده،فرصت نشد ،،به توام میگن رفیق ،من چی بودم برات چغندر؟؟!!!
دستشو تو دستم گرفتم
_هانی نکن اینجوری بخدا حوصله ندارم،،تازهه رفته بودین ماه عسل،خرابش میکردم؟،اصلا خودت بودی چیکارمیکردی هوم خودتو بزار جای من
اخمی کردو با بغض گفت
_من اگه بودم پیش خودم میگفتم یه خری هس که از قضارفیقمه، بجهنم که رفته ماه عسل باید بیاد تو این روزای سخت کنارم باشه،نه اینکه...
ادامه ی حرفشوخورد
دستمو محکم پس زدو به طرف درپاتندکرد
هرچقد صداش زدم واینستاد
هوفف اینم از شانس ماس
نمیگم حق ندارهع ،دارهه ولی من تاالانم زیادی ازش توقع داشتم
اونم زندگی دارهه شوهردارهه
قرارنیس که اونارو ول کنه بچسبه به من
با یه پوف بلند
از مطب زدم بیرون
بماند که هانی غیب شدوتا زمانی که برمم پیداش نشد
سوارماشینم شدم
ماشین رو به سمت خونه ی دایی ایناروندم
چراکه فعلا اونجا میموندم
یادهه چندروز پیش افتادم
زمانی که از ارکان قول گرفتم،به هیچکس از رابطمون چیزی نگه اونم بی چونو چرا قبول کرد.
هنوزم از احساساتش مطمعن نبودمو حتی به اینکه این رابطه رو بخاطر هوس قبول کردهه باشه،شک داشتم
ولی خب نمیخواستم تا خودش حرفی نزده
حرفی ازاین موضوع بزنم
مهم این بودکه من کنارش حالم خوب بود
بقیه اش اهمیتی نداشت
حال دایی بهتر شده بود
زندایی اما ازاون روز که کبودی گردنمو دیده بود باهام سرسنگین شده بودو بیشتر دورو ورم میپلکید
بخاطر همین نمیتونستم حتی چند دیقه ام با ارکان تنها حرف بزنم
این وسط فقط پرستو بودکه بدون کارداشتن باکسی اول صب میرفت سرکارو اخر شب میومد خونه
هم من هم دایی فعلا بیکاربودیم
ارکان اما یه پاش شرکت بود یه پاش دانشگاه
باصدای زنگ گوشیم ازجاپریدم
کی بوداین وقت ظهر
بی حوصله ایکون سبز رو کشیدم
_بله بفرمایید
صدای سپهر رفیق ارکان توگوشی پیچید
_سلام خانم احمدی خوب هستین خانواده خوبن
تعجب کردم
سابقه نداشت بهم زنگ بزنه
_سلام ممنون،شماخوبین،کاری داشتین؟
مکثی کرد
_راستش اتفاقی افتاد که لازم بود بهتون اطلاع بدم
_چیشدهع
_دیشب رأس ساعت۱۱شب یه نفر میاد اتاق قاسم طهماسبوقصد جونشومیکنه
بابهت هینی کشیدم
_چطوررر ممکنه چراا
نفسی گرفت
_هدفشون فقط ساکت کردن قاسم برای همیشه بودهه وگرنه چه خصومت شخصی میتونه باهاش داشته باشه
_نگید که فرارکرد
_متاسفانه فرارکرد اماموقع رفتن کارت کوچیکی از جیبش افتاد،احتمال میدم صاحب این کارت باقاسم در ارتباط باشه
تشریف بیارید اینجا تا راجبش حرف بزنیم
باشه ای زیر لب گفتمو تماس رو قطع کردم
شک نداشتم یه خبرایی هست
کسی که پشت این قضیه اس خطرناک تر از اون چیزی هست که فکرشومیکردم
شماره ی ارکان رو گرفتم بعداز دوبوق صدای پرانرژیض توگوشی پیچید
_به سلامم ملودی خاتم چه عجب یادی ازما. کردی
_سلام،ارکان اب دستته بزار زمین بیا کلانتری
صدای نگرانش توگوشی پیچید
_چرا چیشده
_راجب پرونده ی قاسم طهماسبه
.....
دستاشو دورم حلقه کردو منوکشید رو تن خودش
اومدم از روش بلندشم که حلقه ی دستاشو دورم سفت ترکرد
بین لبام پچ زد
_کجا حالا حالاها کاردارم باهات
_ارکان...
ادامه ی حرفم باکشیده شدن لبم تودهنش،تونطفه خفه شد
اه ریزی بین لباش کشیدم که لب پایینیمو لیس عمیقی زدو محکم مکیدش
بی طاقت موهاشو چنگ زدمو لباشو به دهن گرفتم
اینبارمن بودم که بوسه رو شروع کردم
چنان باخشونتو لباشو میخوردم که فرصتی برای همراهی نداشت
درحالی که زبونشو مک میزدم
سینه هامو از عمد به سینه اش فشاردادم
نوک سفت شده ی سینه هام بدجور هوس دهن داغشو کرده بود
نفس که کم اوردم اروم عقب کشیدم
شاکی نگام کرد
_من هنوز سیرنشدم
ازپروییش خندم گرفت
نیم خیزشدم روش
بااین کارم سینه های جلوی صورتش قرارگرفت
نگاه گرسنه اش به ثانیه نکشید، رو سینه هام نشست
خودم بودم که سینه ی چپمو سمت دهنش هدایت کردم
خیره تو چشام زبونشو بیرون اوردو لیسی به نوکش زد
صدای اه بلندم با کشیده شدن هاله ی سینه ام تودهنش
یکی شد
دقیقا مثل بچه ها چشاشو بسته بودو سینه امو مک میزد
کوصم بی قرار نبض میزدو ابم کل شکم ارکانوخیس کرده بود
نامحسوس تپلم رو به سیس پکاش میکشیدم
لحظه ای مکث کرد
تابفهمم چیشدمنو توبغلش بلندکرد
هینی کشیدم که سینه امو ول کردو منو روتخت گذاشت
اومدم حرفی بزنم که صدای بمش توگوشم پیچید
_همینطوری بمون،فقط کمرتو بده تو و بیشتر قمبل کن
به قدری داغ بودم که کاری که گفته بودو انجام دادم
بااین کارم
باسن گردو بزرگم بالااومدو کوصم درمعرض دیدش قرارگرفت
کنارم روتخت نشست
بانشستن دستش رو لپ باسنم هیجان زده چشاموبستم
اینبار گرمی انگشتاشو لای شکاف باسنم حس کردم
اروم دور تادور سوراخمو نوازش کرد
دستش به قدری داغ بودکه میتونست به راحتی ذوبم کنه
انگشتاتش اینبار لای خط کوصم نشست
به نرمی خطشولمس کرد
اه عمیقی ناخداگاه ازدهنم بیرون پرید
که چاک کوصم روبادست بازکردو شصتشو لاش کشید
_اخخ..
_جونن..چقد خیسی لعنتی
_هومم..
انگشتاش با ریتم ارومی تو تپلم حرکت میکردو بخاطرخیسیم
صدای تحریک کننده ای به وجود اورده بود
نفس نفس زنون اسمشو صدازدم
که اینبار انگشتشو به سمت سوراخ کوصم هدایت کرد
یکم داخلش هل داد
که بابدبختی نالیدم
_پرده امو.. نزنی
_حواسم هس
به دنباله ی حرفش
دستاشو برداشت
اما به ثانیه نکشید چیزنرموخیسی جایگزین انگشتش شد
بافکربه اینکه اون چیز ممکن بود چی باشه
اب بیشتری ازم خارج شد
سرمو کج کردم
بادیدن صورتش درست لای پام اه غلیظی کشیدم
همزمان اونم زبونش رو بین کوصم کشید
اول خیلی ارومو تحریک کننده اینکارو کرد بعداما
تن تنو محکم جوری که حس میکردم قرارهه واقعا کل تپلم رو بخورهه،شروع به خوردن کرد
چنان عمیقو محکم لیس میزدکه دیگه صدای اهو ناله ام دست خودم نبود
لپ تپلم رو که تو دهنش کشید
نفس نفس زنون روتختیو چنگ زدم
_هیششش صدات درنیادد
_لعنتی بسه نخورشش
درحالی که هنوز دور سوراخمو لیس میزد خمارگفت
_نوچ دلم میخواد تا خود شب بخورمش این تپلت بدجور بهم مزه دادهه
باحرص کوصم رو به صورتش فشاردادم که نوک زبونشو هل داد تو سوراخم
_عاحح لعنتی الان میاد...اییی
هنوز حرفم کامل نشده بود که رها شدم
ابم بافشار خالی شد ،،ارکان اما هنوز زبونش رو همون قسمت تکون میداد تاکامل خالی شم
شرط میبستم کل صورتش ازابم خیس شده باشه
اومدم ازحالت قمبل دربیام که کمرم روچنگ رد
_کجامیری توله من هنو ابم نیومده
بی حال لب زدم
_میخوای چیکارکنی...
التش که لای پام قرارگرفت
قصدشو فهمیدم
یکم خودشو با ابمخیس کرد
دوبارهه داشتم تحریک میشدم که التشو به سمت سوراخ کونم هدایت کرد
با فکر به رابطه از عقب
چشام ازترس گرد شد
_ارکان ...من تاحالا نکردم...نمیتونم
_عادت میکنی
_چی...میگم من...
با فرو رفتن یهویی کیرش تو سوراخم جیغی از ته دل کشیدم
سریع دستشو رو دهنم گذاشت
_صدات درنیاد،الان همه رو بیدارمیکنی
از روی درد چشام پرازاشک شد
لعنتی هنوز نصف کیرشم نکرده بود تو
داشت جونم بالامیومد
یکم که گذشت کل کیرشو هل داد تومو
شروع به تلمبه زدن کرد
باهرضربه ای که میزد صدای تلپ تلپ برخورد کونم با شکمش تواتاق میپیچید
_اوفف خیلی داغه ،انقد داغو تنگه بزور جلوی خودمو گرفتم ابم خالی نکنم توش
بادرد اومی گفتم که بالاخرهه دستشو از رو دهنم برداشت
صدای هق زدنم انگار اونو به خودش اورد که بالحن ارومی گفت
_فداتشم الان تموم میشه
به دنباله ی حرفش محکمترو سریع تر ازقبل تلمبه زد
جوری تن تن کیرشو تو سوراخم عقب جلو میکردکه حس میکردم کونم دارهه از وسط نصف میشه
....
_ملودی دخترم
تقه ای به درخورد
وحشت زده به ارکانی که داشت تیشرتشو تنش میکرد نگاه کردم
لعنتی اون لباس داشت ولی من هنوز لخت بودم
ارکان بادیدنچشای گردم بی صداخندید که باحرص زیر لب فوشی بهش دادم
صدای زن دایی دوبارهه بلندشد
_ملودیی بازکن درو دختر مردم ازنگرانی
ارکان وقتی دیدهنوزخشکم زده
اومد نزدیکم
اروم لب زد
_جواب بده تا بگا نرفتیم
مثل خودش اروم اما باحرص گفتم
_چی چیو جواب بده،من بهش چی بگم عوضی
اخمی کرد
_بگو لباس تنت نیس داری لباس میپوشی
پوفی کشیدمو به سمت در رفتم
_جانم زن دایی
_کجایی تو ،مردم ازنگرانی درو بازکن
برگشتم سمت ارکان
که اشاره کرد میرهه توحموم
سری تکون دادم تازودتر قایم شه
خودمم ملافه رو پیچیدم دورمو دورو بازکردم
تادرو بازکردم زندایی با صورت نگران اومد تو
نگاه دقیقی بهم انداخت
_خوبی دخترم،چرا درو قفل کردی
_شرمنده رفته بودم حموم گفتم قفل کنم بهترباشه،یوقت کسی بی هوا نیادتو
لبخند دلنشینی زد
_قربون دختر قشنگم برم که انقد باحجبو حیاس،نگران نباش عزیزم ارکان من اونجور مردی نیس بدون اجازهه برهه اتاق کسی،بعدم غریبه نداریم که
تودلم پوزخند گنده ای به حرفای زندایی زدم
دلش خوش بودا
منو باحجبو حیا میدونست
ارکانو ....